فرجام سیاه شاه در انقلاب ضد سلطنتی مردم ایران - به مناسبت سالروز فرار دیکتاتور در ۲۶ دی ۱۳۵۷

بیست و ششم دیماه سالروز فرار شاه از ایران است.

در چنین روزی قبل از اینکه شیخ به قدرت برسد و خمینی به ایران قدم بگذارد، دیکتاتوری سلطنتی حاکم بر ایران ,در اوج قیامها و برانگیختگی مردم ایران از نقطه عطف سرنگونی گذشت و شاه ناگزیر کشور را ترک کرد .

شاه خائن : یک مدتی است که احساس خستگی میکنم واحتیاج به استراحت دارم

خستگی یا درهم شکستگی.

آن روزها طنین فریادهای «مرگ بر شاه» که شعار محوری قیام بود، ایران‌زمین را زیر چکمه‌های دیکتاتوری سلطنتی به‌لرزه درآورده بود. زلزله‌یی که سرانجام در ۲۲بهمن۵۷ سلطنت را برای همیشه در زیر آوار کاخهای فساد و ظلم و استبداد شاهنشاهی دفن کرد.

سلطنت پهلوی بیش از 50سال تسمه از گرده این مردم کشیده بود ،ولی سرانجام روز فوران خشم  این خلق عاصی فرارسید

وقتی قیام مردم ایران شروع شد ابتدا شاه فکر میکرد می تواند با مانورهایی آب روی آتش قیام بریزد .

بطور مثال روز ۱۴مرداد اعلام کرد که انتخابات مجلس از آزادی صد درصد برخوردار است

برای نمونه همانروز ۱۴مرداد همزمان با وعده های رفرم ، گلوله های نیروهای سرکوبگر شاه ، شمار دیگری از مردم و جوانان اصفهان را به خاک افکند .

 بعد از آن شاه یکبار دیگر در ‍۳ آبان شلیک به مردم را آزمایش کرد .

۱۳آبان ۱۳۵۷ – دانشگاه تهران بدست گارد خونریز شاه به خاک وخون کشیده شد

شاه بوضوح دید که شلیک به مردم بپا  خاسته نه تنها آنها را آرام نمی کند بلکه شعله را فروزانتر وقیام را تند و تیز تر می کند .اینجا بود که دیکتاتور یک بار دیگر دست به مانوری تبلیغاتی زد

شاه -۱۴ آبان ۱۳۵۷

من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم ، من حافظ سلطنت مشروطه که موهبتی است الهی که از طرف ملت به پادشاه تفویض شده است هستم و آنچه را که  شما برای  بدست آوردنش قربانی دادهاید تضمین میکنم ، تضمین میکنم که حکومت ایران درآینده براساس قانون اساسی،عدالت اجتماعی و اراده ملی و به دور از  استبداد و ظلم و فساد خواهد بود .

البته شاه که خودش را دربرابر قیام وامانده و درمانده می دید ، همزمان مانورهای سیاسی را هم شروع کرده بود .

شریف امامی

از امروز بنده شریف امامی ۲۰روز پیش دیگر نیستم ،بنده نه به خودم و نه به بستگانم و نه به دوستانم دیگر فکر نخواهم کرد

۱۵آبان ۱۳۵۷ – شاه فرمان تشکیل دولتی نظامی به نخست وزیری ارتشبد ازهاری را میدهد

 ‌ازهاری :

سرنوشت چنین بوده که بنا به اراده ذات مبارک شاهانه مسئولیت اداره امور مملکت برای مدت محدود برعهده ام واگذار شود 

‌ویلیام سولیوان –آخرین سفیرآمریکا درایران –کتاب ”ماموریت در ایران”

ساعت سه بعداز ظهر روز ۲۱دسامبر برای ملاقات با نخست وزیر ازهاری به نخست وزیری رفتم چهره رنگ پریده و رنجور ازهاری ازبیماری او گواهی میداد، ازهاری به من گفت مطالبی را که می خواهد با من درمیان بگذارد از معالجه پزشکان برای او مهمتر است او گفت در این شرایط دیگر کاری از دست او ساخته نیست همچنین اضافه کردحکومت نظامی به یک اسم بی مسمی تبدیل شده وتوانایی ایجاد نظم از وی سلب گردیده.

و بالاخره شاه در۱۱ دی ازهاری را هم کنارگذاشت و شاهپور بختیار را به منصب نخست وزیری گماشت اما چه سود. تمامی این مانورهای سیاسی هم مثل به گلوله بستن دردی از دیکتاتور دوا نمی کرد و قیام مردم هر روز اوج تازه ای می گرفت .

26دیماه ۱۳۵۷ فرار شاه از ایران ،۴میلیون نفر در تهران به جشن وشادمانی پرداختند

مشکل شاه خستگی نبود مشکل درهم شکستگی یک دیکتاتور بود که به چشم می دید هیچ راهی برای مهار قیام مردم برایش باقی نمانده است درد شاه قیام و شعار سرنگونی بود

البته این دفتررا مردم ایران در ۲۲ بهمن درخیابانهای تهران و سایر شهرها برای همیشه بستند

خمینی دنبالة طبیعی و ولیعهد بسیار خلف اما مسلمان‌نمای شاه

مسعود رجوی ـ ۲۳ بهمن ۱۳۶۲

چه می‌توان کرد که کارانقلاب بنا به دلایلی که از مجموعه‌ی عقب ماندگی‌های پیشین جامعه وتاریخ ما سرچشمه می‌گیرد و بخصوص بخاطر دیکتاتوری نیم قرنی شاه وپدرش؛ سرانجام از بد روزگار به دست «ارتجاع» افتاد وبالاخره خمینی بود که دررأس رهبری انقلاب چنبرزد. همان خمینی نااهل که به حق بایستی اورا دنباله‌ی طبیعی و ولیعهد بسیار خلف، اما مسلمان‌نمای شاه دانست!

پس آیا با این همه، بقایای رژیم شاه که روز قیام خلق را سوگوارند وبه تعزیه می‌نشینند، موجه نمی‌نمایند؟ همان‌ها که دراین روز ازهیچ طعنه و ریشخندی درحق انقلاب ومردم وانقلابیون فروگذار نمی‌کنند وسعی دارند افسوسِ روزگار شاه را برسرزبان‌ها بیندازند. خیر هرگز! زیرا درتحلیل نهائی شاه همان است که به خمینی انجامید. زیرابخاطر استمرار و گسترش همان سرکوب ودیکتاتوری پیشین؛ دستٍ آخر، خمینی محصول همان شاه است.

پس باید مستقیماً برقلب بیماری انقلاب ضدسلطنتی دست گذاشت ودرپس ظواهر ونمودها به باطن وماهیت قضایا راه برد وبه علت‌العلل فجایع امروز دست یافت. والا درفقدان یک «محک ومعیار» واقعی برای سنجش وبخاطر چنگ نزدن به یک «ریسمان استوار» برای حقیقت‌جوئی وداوری صحیح، توان «تشخیص وراهیابی» خودرا دربحبوحه‌ی فجایع خمینی از دست خواهیم داد وآنگاه ....درنبرد سرنوشت با خمینی، «منفعل و ناهوشیار» خواهیم ماند. علت‌العلل همه‌ی قضایا چیست؟ جزآنکه «ارتجاع»رهبری «انقلاب» را بطور تاریخی درربوده وآنگاه به ذبح انقلاب وانقلابیون پرداخت؟ ! راستی خمینی ازکجا وازچه موقع و طی چه جریانی «انقلابی» شده وصلاحیت هدایت یک انقلاب دموکراتیک را کسب کرده بود؟ ! پس دیگراز انقلابی که ارتجاع خمینی در رأس رهبری آن قرار گرفته، چه انتظاری می‌توان داشت؟ !

اینجاست که می‌گوئیم ازاساس نمی‌شد تضمین آزادی‌های دمکراتیک، یعنی حل مسئله‌ی مرکزی ومحوری انقلاب ایران را از رهبری استبدادی خمینی انتظارکشید. یعنی اگرمردم ایران مقدِم برهرچیز دیگر برای آزادی واستقلال انقلاب کرده بودند واگر شعارهای آزادی واستقلال ازیکدیگر انفکاک ناپذیربوده ومشترکاً بیانگرارتباطات مطلوب درونی وبیرونی جامعه‌ی ما بودند؛ دراین صورت عیب کار، نه درانقلاب وقیام خلق؛ بلکه دررهبری نااهل وناصالح آن بود که هرگز نه به انقلاب ونه به آزادی و نه به حاکمیت ملی و مردمی ونه به طرز عمل دموکراتیک دستجمعی وشورائی اعتقاد نداشت. پس اگرچه در آن ایام تجربه‌ی مستقیم وآگاهی سیاسی توده‌های مردم بخاطرخفقان 50 ساله‌ی پهلوی کافی نبود؛ اما هرگز نمی‌توان آنها را بخاطر مجاهدت‌ها واشتیاقشان به آزادی واستقلال وبخاطر قیام برای تحقق این آرمان‌های والا، سرزنش نمود....

پس نه از «انقلاب» ، بلکه باید ازتسلیم نمودن آن به ارتجاع خمینی، افسوس خورد....

پس تأکید کنیم که آنهمه شور وتقلّای منجر به سقوط رژیم شاه، درسایه‌ی بیلان تیره وتار خمینی محو یا کدر وکم رنگ نمی شود. بعکس، ذره ذره‌ی آن، درگنجینه‌ی فناناپذیر مقاومت تمام خلق، ذخیره شده و پیروزمندی محتوم آنرا تضمین می‌کند.

۲۲بهمن ۱۳۶۵

اگر در ادامة انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران نخواسته باشیم که شاهی که از در رفته از دروازه شیخ فاتحانه برگرده.......، می‌باید که با نفی بنیادین نظام ارتجاعی شیخ، اون انقلاب رو، انقلاب ضد‌شاهی رو، به انقلاب نوینی تعمیق کنیم و ارتقاء بدیم، بعد حاصل این دو نفی، نفی شاه و نفی خمینی، البته رهایی پایداره، آزادی‌ست، با این تفاوت که اون یکی انقلاب، انقلا‌ب ضدسلطنتی، به خاطر کمبود خصیصه آگاهی و سازمانیافتگی مثل یک اقیانوس خودجوش و پر خروش بود ولی بی‌سامان و بی‌سازمان، درسطح گسترش یافت، گسترش یافته بود. با گل آغاز کرد ولی سریعاً به گلوله کشید. ولی این یکی این یکی انقلاب، انقلاب نوین، اگر چه راه خیلی پر فراز و نشیبی طی کرده، اگر چه با گلوله آغاز کرده ولی اونچنان اعماق رو درنوردیده که بی‌تردید به گُل خواهد نشست و گُل خواهد داد، گُل صلح و آزادی در یک بهاران مستمر رهایی و ترقی.

۴ روز بعد از فرار شاه آخرین گروه از زندانیان سیاسی رژیمش در ۳۰ دی۱۳۵۷ به ناگزیر با قیام مردم آزاد شدند

 مریم رجوی  - ۳۰ دی ۱۳۹۸

خمینی محصول دیکتاتوری شاه است

 بلای ارتجاع و بنیادگرایی که بعداً تمام منطقه را به‌‌آتش کشید

در واقع میراث استبداد شاه است

 

مرزبندی با شاه و شیخ همیشه مقاومت برای کسب آزادی را برا و شکافنده کرده

 و حالا این مرزبندی محکم و استوار شعار قیامها و جوانان آزادیخواه و شورشی و شورشگر است

شاه که در آن موقع چهار روز از فرارش می‌گذشت، بعدا در کتابی بزرگترین اشتباه خودش را آزادی تروریست‌ها از زندان اعلام کرد

 از زمان کودتا علیه دولت ملی دکتر مصدق که دربار شاه و آخوندهای مرتجع در آن همدست بودند، تا ۲۵ سال بعد، حکومت شاه با شکنجه و سانسور و بدنامی فوق‌العاده ساواک، شناخته میشد. به‌خصوص در سال‌های پس از پنجاه، اختناق و شکنجه به‌اوج خودش رسید.

در آن موقع جوانان و دانشجویان مخالف، یک‌باره ناپدید می‌شدند و تا  ماهها بعد از آن خانواده‌ها از دستگیری فرزندان‌شان مطلع نمی‌شدند. هزاران نفر در زندان‌های سیاسی بودند.

شاه، سانسور وحشیانه‌یی برقرار کرد که کوچکترین فعالیت‌ سیاسی مخالف را تحمل نمی‌کرد. و دانشجویان را به‌خاطر داشتن حتی  یک جلد کتاب به سیاهچال‌های ساواک می‌فرستاد،

سرنگونی دولت ملی دکتر مصدق و حاکم ساختن یک نظام کمپرادور که فضای حیاتی بورژوازی ملی را سلب کرد، برقراری یک اختناق نفس‌گیر و از بین بردن تمام احزاب غیر وابسته و مطبوعات مستقل و به‌طور کلی جامعه مدنی، برقراری نظام تک حزبی و سرکوب و کشتار جنبش‌های انقلابی به ویژه فدایی‌‌ها و مجاهدین، مهم‌ترین حلقاتی بود که شاه با ارتکاب آن راه ارتجاع مذهبی و  بنیادگرایی را باز کرد.

اگر سرکوب جنبش‌های انقلابی و آزادی‌بخش دهه پنجاه نبود، اگر آن اختناق بی‌حد و حصر نبود، در این صورت در سال ۵۷ مردم، گروه‌ها و احزاب سیاسی و اتحادیه‌ها و سندیکاها و تشکل‌های خودشان را داشتند. و در صحنه سیاسی آن خلاء عظیم شکل نمی‌گرفت خلا عظیمی که در آن خمینی رقیبی نداشت. و چون رقیبی نداشت  یکه تاز میدان شد. 

درواقع خمینی محصول دیکتاتوری شاه است. بلای ارتجاع و بنیادگرایی که بعداً تمام منطقه را به‌‌آتش کشید، در واقع میراث استبداد شاهه.

همان طور که مسعود گفته:‌ « خمینی به‌درجات بسیار زیاد محصول تاریخی استبداد طولانی سلطنتی است.

با وجود همه این واقعیت‌ها،‌ همین حالا هم بقایای دیکتاتوری شاه هم‌چنان از جنایت‌های خانواده خود دفاع می‌کنند. آنها از شکنجه و کشتار مجاهدین و مبارزین توسط شاه دفاع می‌کنند و خیلی صریح میگویند: «وجود ساواک موجه بود».

البته این عجیب نیست. کسانی که در میان مردم پشتوانه‌یی ندارند و یک تغییر دمکراتیک و تکیه بر آرای  مردم را نمی‌توانند تحمل کنند، از یک طرف از ساواک دل نمی‌کنند و  از طرف دیگر جذب بسیج و سپاه را استراتژی خود کرده‌اند.

و دیدید که در ماجرای هلاکت سردژخیم قاسم سلیمانی بقایای شاه چطور گیر افتادند. و در حالیکه مردم ایران از صمیم قلب خوشحال بودند و  دانشجویان و جوانان شورشگر در خیابان‌ها عکس‌های منحوس اون سردژخیم پاره می‌کردند و آتش می‌زدند. ولی اونها در سکوت فرو رفتند چون این واقعه را به‌سود مردم و مقاومت ایران میدیدند و این بالطبع به‌زیان آن‌هاست

در این وسط حتما شما دیدید که حتی داماد شاه که، وزیر خارجه او و سفیرش در واشینگتن بود، یعنی اردشیر زاهدی، دژخیم سلیمانی را به ژنرال دوگل تشبیه کرد و از او تمجید هم کرد.

راستی که کانون‌های شورشی و جوانان شورشگر با پاره کردن و آتش زدن و لگد مال کردن عکس‌های سردژخیم چه خوب جواب این اباطیل را دادند. و چه خوب بساط نمایش‌های رژیم و جنازه‌گردانی‌ها را برسرش آوار کردند. 

خوشبختانه امروز جامعه ایران به‌خصوص نسل جوان در مبارزه با رژیم آگاهی عمیقی به‌دست آورده‌. در قیام‌های اخیر آنها شعار می‌دادند مرگ به ستمگر چه شاه باشه چه رهبر و نه تاج و نه عمامه کار آخوند تمامه.

بله مرزبندی با شاه و شیخ همیشه مقاومت برای کسب آزادی را برا و شکافنده کرده. و حالا این مرزبندی محکم و استوار شعار قیام‌ها و جوانان آزادیخواه و شورشی و شورشگر است.

دو دهه اول قرن ۲۱ برای مقاومت ما و همچنین برای منطقه و به‌ میزانی برای کل جهان، دوره ویژه‌یی بود. البته قبل از اون هم پیچیدگیهای زیادی وجود داشت ولی در این دو دهه  دورانی عوض شده بود.

در این دوره تحولات بزرگی اتفاق افتاده:

مثل واقعه یازده سپتامبر و ظهور القاعده

اشغال عراق و افغانستان توسط آمریکا

سلطه رژیم بر عراق که سکوی پرشی برای سپاه پاسداران شد که بتواند در لبنان و سوریه و یمن و جاهای دیگر نفوذ کند

وقایع بهار عرب و سقوط چهار رژیم تو این منطقه

جنگ فاجعه‌بار سوریه همراه با کشتارفجیع مردم وکودکان وانبوه مجروح و  آواره.

 و هم‌چنین ظهور داعش.

 در واقع این شرائط که زمینه‌ها و پایه‌های اون در ربع آخر قرن 20 ایجاد شده بود، فضای حیاتی جنبش‌ها و مقاومت‌ها را از بین برد.

همان‌طور که در تاریخ زمین‌شناسی یک دوره یخ‌بندان داریم،‌ در این جا هم انگار دوره یخ‌بندان انقلاب‌ها بود. دوره نابودی انقلاب‌ها، و  به میزان زیادی دوره از بین رفتن احزاب و گرایش‌های متمایل به‌سوسیالیسم در اروپا.

اگرچه که این بلا کل منطقه را 40ساله که فرا گرفته بود، اما این جا به اوج خودش رسید.

از سال ۱۳۷۶، برای خوشامد آخوند خاتمی، مجاهدین در لیست تروریستی آمریکا قرار گرفتند. بعد از آن، درسال‌های شروع این قرن انگلیس و اتحادیه اروپا و کانادا و استرالیا پی در پی مجاهدین را در لیست‌ قرار دادند. دیگر اوضاع به جایی رسید که در غرب مقاومت کردن و مبارزه کردن متاسفانه معادل تروریسم اعلام شد.

قضایای بمباران اشرف، جمع‌آوری سلاحهای ارتش آزادی‌بخش و حمله ۱۷ ژوئن هم باز از وقایعی هم جنس و همسوی همین موج بود.

یادتون هست که در یک مقطع ۱۲دولت، برای ازبین بردن مجاهدین با رژیم همسویی و همکاری میکردند. فقط در دورة مالکی جنایتکار ۲۹ بار  به اشرف حمله شد. شامل هفت حمله مسلحانه و زرهی و موشکی.

اگر تمام حملات تروریستی علیه مجاهدین در عراق را فقط یک فقره حساب کنیم  و اگر تمام حملات تروریستی در خارج کشور را یک فقره حساب کنیم، که اونهم خودش لیست طولانی داره، بیشتر از ۴۰ دسیسه و طرح بزرگ را می‌بینیم که برای متلاشی کردن مجاهدین به‌اجرا گذاشته شده و هرکدام از این پروژه‌ها تا ماکزیمم ظرفیتی که شانس اثرگذاری داشته، ادامه پیدا کرده. در واقع هر کدام از این طرح‌ها به‌این دلیل کنار گذاشته شده که در مقابل پایداری مجاهدین شکست خورده و دشمن متوجه شده که دیگه کارش بی‌فایده است.

همان طور که همة شما می‌دانید در این دوره نه فقط وجود و حضور جنبش‌ها و انقلاب‌ها نفی شد و همه در انهدام جریان‌های انقلابی همدستی نشان دادند، بلکه انواع تئوری‌ها و دیدگاه‌ها و استدلال‌ها هم در نفی انقلاب و مبارزه یکی بعد از دیگری تولید شد. یک ایدئولوژی بر همه جا غالب شده که بطور مستمر تسلیم‌شدن و خو گرفتن و نمی‌توان و نباید را رایج می‌کند.

ایدئولوژیهایی که تاسیس شده و هنوز آثارش همچنان هست.

نتیجه این که تأثیر این وقایع بر روی هم و تغییر بزرگی که ایجاد کرد،  از نظر ایدئولوژیک یک سئوال بزرگ را بارز کرد. سئوال این بود :جنگ یا نه جنگ، مقاومت یا تسلیم.

در واقع پرسش دوران این بود: که مقاومت یا تسلیم؟!

البته این سئوالی است که به‌خصوص از فردای فروغ جاویدان مطرح شده.

اما آیا این سئوال فقط در برابر  مجاهدین قرار داشت؟ آیا چون مجاهدین زندانیان‌شان قتل‌عام شده بودند و از فروغ جاویدان برگشته بودند، دچار این سئوال شده بودند؟

خیر، تک تک مجاهدینی که در ارتش آزادی بخش بودند و همچنین کل ارتش آزادیبخش در مقابل این سئوال قرار گرفتند.

ـ هم هواداران مجاهدین در داخل و خارج ایران،

ـ هم زندانیان‌مان که قتل‌عام شدند،

ـ هم سایر نیروها و افراد ایرانی که تا آن موقع خودشان را اهل مبارزه می‌دانستند

ـ و هم جریان‌ها و جنبش‌های انقلابی و ترقیخواه در سطح جهان. همه باید به این سوال کلیدی پاسخ میدادند مقاومت یا تسلیم.

حتما خیلی از شما خاطرات اون روزها و اون دوران ها را به یاد میارین

اما خوبه که در اینجا کمی درباره وضعیت خودمان در قبال این سئوال توضیح بدهم:

شما می‌دانید که ارتش آزادی‌‌بخش با صد رشته عملیات خودش‌ و در اوج آن، عملیات چلچراغ،  خمینی را وادار به سرکشیدن جام زهر کرد. خمینی با آتش بس می‌خواست مجاهدین را در بن‌بست قرار بدهد. ولی عملیات فروغ جاویدان باعث شد که ما بیمه‌نامه ارتش آزادی‌بخش رو به‌دست بیاوریم.

بعد از آن، با روی کار آمدن رفسنجانی، خط استحالة رژیم خیلی گل کرد و همه دنبال این خط راه افتادند. وقتی که حمله عراق به‌ کویت و جنگ آمریکا با عراق هم پیش آمد، دیگر ظاهراً افق استراتژیک برای سرنگونی رژیم توسط ارتش آزادیبخش محو شده بود.

بنابراین برای ارتش آزادی بخش و برای مجاهدین یک دو راهی خطیر شکل گرفت. یک راه این بود که  ادامة جنگ یعنی مقاومت و  پایداری و راه دیگه این بود، نجنگ و دست برداشتن از مقاومت.

در زندان‌ها هم خمینی سئوال دوران را به‌این صورت جلوی مجاهدین گذاشته بود و سایر زندانیها که آیا سر موضع هستید یا نیستید؟

در واقع در صحنه سیاسی دو جبهه درمقابل هم خط بسته بودند: یکی مجاهدین که  سرنگونی رژیم را دنبال می‌کردند و طرف‌های دیگه که دنبال استحاله بودند و به‌ آلترناتیو از درون رژیم امید داشتند.

اما مجاهدین تحت رهبری مسعود نبرد و مقاومت را در پیش گرفتند.

 زندانیان مجاهد هم با پذیرش چوبه‌های دار آن حماسه عظیم را خلق کردند و سازمان ما ‌شنا کردن خلاف جهت رودخانه را آغاز کرد.

این البته کار ساده‌یی نبود. در اون مقطع مسعود برای این که مجاهدین را در این جهت سمت بدهد یک کار بزرگی رو شروع کرد. جمع‌بندی فروغ جاویدان و آموزش‌ها و مباحث نظری بعد از آن همه و همه تو این راستا بود.

تو این راستا بود که از نظر نظامی و از نظرسیاسی و ایدئولوژیک ممکن بودن این خط جا بیفتد و اثبات بشه.

اما یک سؤال جدی در مقابل ما قرار داشت. و اون اینکه بطور واقعی در تعادل قوای پس از آتش‌بس و با توجه به مرگ خمینی و آمدن رفسنجانی و به‌خصوص جنگ کویت، چطوری می‌خواهیم اوضاع را به‌نفع پیروزی نبرد مردم ایران تغییر دهیم؟

 مقاومت ما به هیچ ابرقدرت و دولتی در شرق و غرب وابستگی نداشت و ندارد. پس چگونه می‌توانست وزنهٌ مؤثری در برابر این همه موانع خارجی وارد میدان کند.

 فراموش نکنیم که بعداز جنگ کویت فشارهای همدستان رژیم و دولت‌های مماشات‌گر علیه راه‌حل انقلابی دموکراتیک صدبار بیشتر شده بود.

بنابراین اگر راهی برای مجاهدین به عنوان یک نیروی انقلابی و مستقل وجود داشت، فقط بسیج عنصر انسانی و آرمانی و استخراج انرژیهای نهفته کیفی در مجاهدین بود. یعنی همان عاملی که در نهایت تضمین پیروزی تمامی انقلابهاست.

 و این‌جا بود که مجاهدین به‌انقلاب رو آوردند. انقلاب ایدئولوژیک در یک جمله پاسخ گفتن به نبرد و مقاومت بوده و هست. و هنوز هم همین مضمون را دارد.

بله مجاهدین تحت رهبری مسعود  این چنین به‌پرسش دوران پاسخ دادند.

در چنین زمانه‌یی که از هر حیث واقعاً زمانة‌ پرفتنه‌یی بود، او پرچم مبارزه و پایداری برای سرنگونی رژیم را بالا و بالاتر برد و انواع ابتکار عمل‌ها و سیاست‌های انقلابی را حول محور استراتژی ارتش آزادی‌بخش پیش برد.

 وقتی که شما را خلع سلاح می‌کنند، وقتی که حتی اشرف رو از شما می‌گیرند مسعود بی‌وقفه و بدون شکاف و محکم و قاطع و استوار روی استراتژی ارتش آزادی تأکید می‌کند. این حقیقتاً شنا کردن خلاف مسیر رودخانه بود.

در تیرماه ۹۲ در نشست‌هایش با خود شما گفت: ارتش قیام با ارتش آزادی تبدیل به یک چیز شده و در حقیقت دو روی یک سکه هستند. و گفت:‌ ولو اینکه این ارتش سلاح سبک هم نداشته باشد و با تیم ها  ویا دسته ها و یکان های پراکنده و جداگانه، دست به کار شود. اما در هر حال به لحاظ استراتژیک و از بابت ساختاری ارتش آزادیبخش ملی ایران است.

 همه این‌ها زمانی بود که شما هنوز اشرف را تخلیه نکرده بودید. و بعد از قتل عام اشرف در شهریور ۱۳۹۲ اگر یادتون باشه هزار اشرف را اعلام کرد و خط کانون‌های شورشی شکل گرفت.

در پیام‌های بعد از قیام دیماه ۹۶، مسعود نتیجه‌گیری‌های مهمی درباره مختصات جامعه ایران ارائه کرد. و مشخصات یک مسیر واقعی و امکان‌پذیر برای سرنگونی رژیم را نشان داد. اشاره من به‌همان چشم‌اندازهایی است که در دیکتاتوری دینی بی پاسخ است ؛ یعنی استحاله رژیم،‌ تغییر مسالمت‌آمیز ، شکسته شدن طلسم اختناق و سرنگونی خودبخودی.

در آن جمع‌بندی مسعود نشان داد که  وقتی دشمن ضد بشری با سرکوب و انقباض این مسیرها را می‌بندد ، این مجاهدین و کانونها شورشی و ارتش آزادی است که در استراتژی قیام و سرنگونی راه باز میکنه و پیشروی می کنه.

وقتی که این تاریخچه را مرور می‌کنیم می‌بینیم که با وجود هر تلاطم و هر افت و خیزی، مسعود پایبندی به‌این استراتژی را تام و تمام حفظ کرده. از ماجرای خلع سلاح و جمع آوری سلاحها تا حمله  و کشتار مجاهدین، تا لیست‌گذاری‌ها و قضایای لیبرتی

و تا ‌ انتقال مجاهدین از عراق.

یعنی در یک محیط طوفان‌زا که بطور مستمر ادامه داشته، مسعود این پرچم و این عروه‌الوثقی را با حداکثر مسئولیت‌پذیری و با ایمان و ایقان حفظ کرده و مقاومت ما را در این مسیر بخوبی هدایت کرده است.

 اختلاف ما با دیگران، در عمق و ریشه‌اش بر سر نوع استراتژی سرنگونی نیست؛

اختلاف بر سر روش مبارزه کردن نیست؛ بلکه بر سر خود مبارزه است. اختلاف بر سر جنگ و نه‌جنگ است. بر سر مقاومت یا تسلیم است.

یعنی اینکه. آیا به‌خاطر شرائط سخت و بغرنج و به‌خاطر یک فهرست طولانی از موانع واقعی، باید مقاومت را تا اطلاع ثانوی کنار گذاشت؟و  باید دست روی دست گذاشت؟ یا آن که باید در این میدان هر چه جانانه‌تر هرچه عاشقانه تر جنگید و راه سرنگونی را هموار کرد؟

آنچه که مسعود در باب استراتژی قیام و سرنگونی هم گفته و می‌گوید، در کنه خودش فراخوانی است برای برخاستن و برای جنگیدن.

وقتی که همه امکان‌ها و چشم‌اندازها را بطور کامل و همه‌جانبه بررسی کنیم می‌بینیم که خود این استراتژی ارتش آزادی بخش انتخابی بین انتخاب‌های متعدد نیست. یعنی این طور نیست که جلوی مجاهدین انواع راه‌ها را گذاشته باشند و مجاهدین از بین همة آن‌ها به‌خاطر سلیقه، یا عقیده یا توانایی‌ها و محدودیت‌هایشان این یکی را برداشته باشند. مثلا از بین مبارزه پارلمانی، سندیکایی، مبارزه مسالمت آمیز و استراتژی ارتش آزادی، آنها به این آخری علاقه نشان داشته باشند. خیر در دنیای واقعی چنین  چیزی وجود ندارد.

موضوع به روشنی این است که مسعود چون بر سرنگونی رژیم تأکید کرده به‌ارتش آزادی بخش و به‌کانون شورشی رسیده

چون بر مبارزه و رزم و مقاومت تأکید داشته به‌این استراتژی رسیده.

در شرائط و دوران مشخصی که هستیم در حاکمیت این رژیم و این درجه از اختناق و سرکوب و شکنجه و خفقان، این تصور غلطی است که انگار کشمکش بین روش‌های مبارزاتی مختلفه.

خیر! کانون دعوا و همه مسأله مبارزه کردن و مبارزه نکردن است.

امروز جوانان ایران با همین انتخاب دست‌وپنجه نرم می‌کنند:

یا تن‌ دادن به نظم موجود یعنی حاکمیت سرکوب و غارت و فساد و حاکمیتی که همه چیز را به زوال  و انحطاط رسانده یا جنگیدن با آن به بهای مایه گذاشتن از موقعیت شغلی و خانوادگی و حتی از  جان و زندگی‌شان. و وقتی این دومی را در پیش می‌گیرند، لاجرم می‌رسند به‌شورش و به کانون شورشی.

کما اینکه درقیام آبان با بیش از ۱۵۰۰ شهید شورشگری آنها را دیدیم درود بر آنها

وقتی این طور نگاه کنیم، یک تلقی واقعی پیدا می‌کنیم:

صحت خط و استراتژی که مسعود ترسیم کرده، به‌خاطر این نیست که او مثلاً به‌خوبی پیش‌بینی کرده. بلکه به‌خاطر این است که او سفت و سخت همه چیز را از مبارزه با این رژیم ددمنش و سفاک و خونریز و از تعهدش برای سرنگونی این رژیم چیده. ودراین مسیر خودش اولین مبارز، اولین پرداخت کننده و ‌اولین قیمت دهنده ودریک جمله تجسم مادی فدا و صداقت درمسیر آرمان آزادی بوده و هست.

بله در تاریخ معاصر ایران مسعود این طور شناخته شده که فراخوان دهنده همیشگی به‌مبارزه برای سرنگونی رژیم.  این طور شناخته می‌شود که مشعل مبارزه را در دست دارد و راهبر آزادیه.

به مناسبت سالروز فرار دیکتاتور در ۲۶ دی ۱۳۵۷ - قسمت دوم 

به مناسبت سالروز فرار دیکتاتور در ۲۶ دی ۱۳۵۷ - قسمت سوم 

به مناسبت سالروز فرار دیکتاتور در ۲۶ دی ۱۳۵۷ - قسمت چهارم 

به مناسبت سالروز فرار دیکتاتور در ۲۶ دی ۱۳۵۷ - قسمت پنجم  

 

لطفا به اشتراک بگذارید: