وداع باشهید بزرگ انقلاب ضدسلطنتی خسروگلسرخی ـخاطره ای ازمجاهد خلق حسن عنایت

خاطره ای از مجاهد خلق حسن عنایت در روزهای قبل از تیرباران خسرو در ۲۹ بهمن ۱۳۵۲

زده شعله درچمن ؛ در شب وطن ؛ خون  ارغوانها 

من حسن عنایت هستم سال هزار سیصد و پنجاه و یک توسط ساواک شاه دستگیر شدم

شش ماه پایانی سال پنجاه و دو من توی کمیته مشترک بودم و قرار بود که از آنجا من را بیاورند به قزل قلعه. وارد مینی‌بوس که شدم دیدم کسی غیر از من و یک نفر دیگه نیست و اون یک نفر هم خسرو گلسرخی بود که تا دیدمش شناختم

خسرو گلسرخی را من از قبل می‌شناختم تو دوران دانشگاه در شب شعرهاش شرکت می‌کردم شب‌ شعر زیاد بود تو دانشگاه ولی شب شعرهای گل سرخی، دانشجویان طرفدارش بودند و من خیلی خیلی علاقه داشتم خودم که توی برنامه هاش شرکت کنم تا دیدمش شناختم.

شعر گلسرخی در دادگاه : 

این استعمار این جامعه سیاه معلق را

چگونه پیوندیست با سرزمین من

آنکس که سوگوار کرد خاک مرا

آیا شکست در رفت و آمد حمله‌ این‌ همه تاراج

این سرزمین من چه بی‌دریغ بود که سایه مطبوع خویش را

بر شانه‌های ذوالکناف  پهن کرد

و با خواب میان عطش سوخت و از شانه‌ها طناب گذر کرد.

این سرزمین من چه بی‌دریغ بود

ثقل زمین کجاست من درکجای جهان ایستاده ام

با باری ز فریاد های خفته و خونین ای سرزمین من

من در کجای جهان ایستاده ام

توی مینی‌بوس زندان من بودم و گلسرخی و یک مأمور شهربانی و کس دیگه‌ای غیر از ما نبود. ما دو تا دست بند داشتیم، هرکس دست بند جدا داشتیم. مینی‌بوس هم اینطوری بود که دو تا دو ردیف صندلی داشت صندلی مقابل هم و زندانیها را در دو ردیف مقابل هم می‌شوند ما چشم‌بند هم نداشتیم. وقتی نشستم من نگاه کردم که او مأمور هم، مأمور بی‌آزاری بود تو به‌اصطلاح حال و هوای خودش بود، من کم کم به گل سرخی نزدیک شدم که باهم حرف بزنیم اون که احساس کرد من می‌خواهم باهاش حرف بزنم راجع به پرونده من سؤال کرد که پرونده‌ات چیه و من مختصر گفتم که من دفاعیات مسعود رجوی و مهدی رضایی رو خوندم و پخش کردم و به‌خاطر همین هم من رو دستگیر کردند اواخر پنجاه و یک و ولی دادگاه نرفته‌ام هنوز. بعد گل سرخی نگاه کردم او گفتش من دادگاه رفتم.

من خوب نپرسیدم ازش که چه حکمی گرفتی چون به‌طور معمول می‌پرسیدیم مثلا چقدر گرفتید ولی من خودم گفتم اگر خودش تمایل داشت می‌گفت و توی ذهنم این بود که به‌خاطر شب‌ شعر و فعالیت‌های فرهنگی بوده دستگیر شده و نپرسیدم ازش. چون من در سلول بودم از هیچی خبر نداشتم و بعد از شهادتش بود که پرونده و دفاعیات او را فهمیدم.

دادگاه:

منشی دادگاه: متهم ردیف دوم خسرو گلسرخی

گلسرخی: من در این دادگاه برای جانم چانه نمی‌زنم. حتی برای عمرم من قطره‌ای ناچیز از عظمت  و حرمان خلقهای مبارز ایران هستم. خلقی که مزدکها-  مازیارها-  بابک ها -یعقوب لیث ها - ستارها - و حیدر عمواوغلیها- پسیانها و میرزا کوچک - ارانیها و روزبه‌ها و وارطانها داشته است. آری من برای جانم چانه نمی‌زنم چرا که فرزند خلقی مبارز و دلاور هستم.

ما تو راه یک صحبت‌های مختلفی می‌کردیم و  هوای هم هم داشتیم که بیخود حرفهای اضافی نگیم رد و بدل اطلاعات اضافه نکنیم و اون ماموری هم که اونجا نشسته بود اونو حساسش نکنیم که بتونیم حرفامونو بزنیم که ما رسیدیم به قزل قلعه. در قزل قلعه مأمور اومد به من گفت که تو پیاده شو. بعد من داشتم که پیاده می‌شدم دیدم که گلسرخی نشسته گفتم که آقای گلسرخی شما نمی‌ آیید گفت که نه به من نگفتند نمی‌دانم کجا باید برم از مأمور من پرسیدم که ایشان مگه پیاده نمیشه گفت نه این اینجا پیاده نمیشه. پرسیدم کجا می‌ره. گفتش که نمی‌دونم. داشتم از پله پیاده می‌شدم که یه لحظه صداشو شنیدم. گلسرخی به من گفت بیا یه لحظه. من برگشتم با به‌اصطلاح دستش با انگشت اشاره داد که بیا نزدیک میخواد یه علامتی داد که میخواد یک چیزی بگه که خصوصی باشه اون ماموری که نزدیک من واستاده بود اون دیگه نشنود من گوشم به‌صورتش نزدیک کردم که ببینم چی میخواد بگه وقتی نزدیک آمد در گوشم گفت که من نمی‌دونم منو کجا می‌برند. تو تو زندان می‌مانی. هرجا مسعود رجوی را دیدی سلام من را بهش برسان. من یه مدت بهش نگاه کردم و برام یه خورده عجیب بود که این لحظه نمی‌دونه کجا داره میره و داره پیام میده گفتم باشه من هرجا مسعود رجوی را اگر دیدم سلامت رو بهش می‌رسانم. این را گفتم و که داشتم که می‌آمدم پایین دیگه مأمور به من گفتش که به‌ اصطلاح پیاده شو و در ماشین رو بست و مینی‌بوس حرکت کرد و من در همون حال و هوایی که بودم داشتم با نگاه خودم مینی‌بوس رو بدرقه کردم.

منو بردند داخل قزل قلعه. قزل قلعه هم قانونش این بود هر کسی که وارد می‌شد اول یک مدتی می‌رفت انفرادی. بعد از یک هفته تقریباً من تو انفرادی بودم من رو آوردند توی بند عمومی. بندعمومی هم که می‌گیم تو قزل قلعه سه اتاق داشت به هر اتاقش می‌گفتن بند عمومی. وقتی وارد شدم، اونجا شهید والا مقام محمد ضابطی مسئول اون بند بود مسئول اون اتاق بود اومد از من سؤال کرد پرونده‌ام را، وضعیت و اینها سؤال کرد یه سری نکات به من گفت و یک سری نکات هم من داشتم گفتم. آخر سر که حرفهامان تمام شد من حادثه‌ای  که روز آخر اتفاق افتاده بود بهش گفتم که این‌طوری شد گل سرخی اومد با هم با مینی‌بوس می‌آمدیم الآن نمی‌دانم کجاست تا به این نقطه رسیدم که نمی‌دانم الآن کجاس کجا بردنش شهید ضابطی با صدایی گرفته و آروم به من گفتش که گلسرخی رو یک هفته قبل اعدام کردند. این جمله که گفت من یک دفعه خشکم زد.

نفر دادگاه: بنویس درخواست رسیدگی فرجام دارم

گلسرخی: من نمی‌کنم. من فرجام می‌خوام بمیرم. من نمی‌خوام. من من نمی‌خوام

نفر دادگاه: گوش کن. نامفهوم

گلسرخی: نه جدا نمی‌کنم

نفر دادگاه:  از حقت.

گلسرخی: امکان نداره من حق ندارم. من تو این جامعه حق من جون منه

نفردادگاه: خیلی خوب. فقط اینو

گلسرخی: نمی‌کنم. نمی‌خوام

نفر دادگاه: اعتراضی نداری؟ فرجام نمی‌خواهی؟

تا مدتی نمی‌توانستم اصلاً حرفی بزنم چون اصلاً انتظارش را نداشتم دیدم درست همان روزی بود که ما از هم جدا شدیم من یک هفته تو سلول بودم. همون شب یا روز بعدش شهید گلسرخی رو اعدام کردن یعنی اونو از همان لحظه داشتن می‌بردنش برای اعدام

به ذهنم می‌زد که اون لحظه‌ای که تو مینی‌بوس نشسته بود ریلکس راحت کنار من داشتیم با هم گپ می‌زدیم حکم اعدامش تو جیبش بوده من خبر نداشتم.

رئیس دادگاه: شما به‌عنوان آخرین دفاع از خودتون دفاع بکنید و چیزی هم از من نپرسید به‌عنوان آخرین دفاع اخطار شد که مطالبی در به نفع خودتون می‌دونید در مورد اتهام بفرمایید.

گلسرخی: من به نفع خودم هیچی ندارم بگم. من فقط به نفع خلقم حرف می‌زنم. اگر این آزادی وجود نداره که من حرف بزنم میتونم بشینم و می‌شینم.

رئیس دادگاه: شما همانقدر آزادی دارید که از خودتون به‌عنوان آخرین دفاع دفاع می‌کنید.

گلسرخی: می‌شینم می‌نشینم. من صحبت نمی‌کنم.

بعدها وقتی که دفاعیاتش رو دیدم فهمیدم همه چی برایم دیگه روشن شد اون دفاعیات قهرمانانه را که شنیدم دیدم که سیستم رژیم شاه رو زیر علامت سؤال برد و با اون دفاعیات انقلابی خودش و قهرمانانه‌اش اونجا دقیقاً حکم خودش رو خودش اونجا مشخص کرده بود که سرنوشتش چی هست.

بعدها فهمیدم که اون سلامی که برای برادر مسعود داد آخرین وداع مبارزاتی شهید گلسرخی بود که در کلمات در قالب اون کلمات به‌ وسیله من به برادر مسعود منتقل می‌شد.

 

خسرو گلسرخی 

گلسرخی3 

گلسرخی2 

 

 

لطفا به اشتراک بگذارید: