حماسهٔ ۱۹بهمن۱۳۶۰ فدا و بهای حداکثر در عاشورای مجاهدین
فدا و بهای حداکثر در عاشورای مجاهدین
کشاکش مجاهدین
با دیو سرنوشت در تاریخ معاصر ایران
خمینی ضدبشر
مسعود رجوی-۱۹بهمن ۱۳۶۳
یک نامه اشرف شهیدان قبل از شهادت بهمن ۱۳۶۰
"با تمام بچههامون، با تمام عزیزانم، با تمام نورچشمانم، همانهایی که قهرمانانه شهید میشوند همیشه با آنهام، با آنها شکنجه میشوم، با آنها فریاد میزنم و با آنها میمیرم و زنده میشوم. نمیدانم آتشی را که تمام وجودم را از نوک پا تا مغز سرم از پوست تا مغز استخوانم فراگرفته چکار کنم، باور نمیکنم که هرگز این آتش، خاموشی داشته باشد. چقدر مرگ در این شرایط سادهتر از زیستن است، وای، وقتی خبر شهادتها میرسد باور کن با یاد شهدا به خواب میروم و با یاد شهدا چشم باز میکنم و بیاد انتقام زندهام.
اشک مجالم نمیدهد اگر بدخط و ناخواناست ببخش. نمیدونی مثل اینکه دیگه این جسم قدرت کشیدن این روح عاصی رو نداره، دلم میخواد پر بزنم و برم، برم پیش بچهها، پیش همان خواهرها که شبها جای خوابیدن نداشتن و حالا راحت توی قبر آرمیدهاند. آخه چطوری میشه این تضاد رو حل کرد؟ تا کی میشه آب رو توی چشمه نگهداشت؟ جهان خبردار نشد که بر ملت ما در این چندماه چه گذشت. فکر نمیکنم در فرهنگ ملتها کلمهای پیدا بشه که بتونه آنچه را که در اینجا میگذره نشون بده، مثل اینکه فرهنگ جدیدی باید ابداع بشه، بخدا قسم مصیبت این ملت از عاشورا کمتر نیست، رذالت، دنائت، خیانت و شقاوت. در اوج خودشون باز کمتر از چیزی هستند که اینجا جریان دارد.
یاد خاطراتی میافتم در زندان موقع ورزش، همیشه بهبالاترین آجر حیاط نگاه میکردم و نگاهم میلغزید و میآمد پائین، گاهی اوقات پرندهای هم آنجا بود که اکثراً حواسم را توی ورزش پرت میکرد، طناب رختها، شیر آب و خلاصه بچهها، چقدر با همهٔ آنها احساس یگانگی میکردم و در عینحال تنها بودم، چقدر با آن آجر با آن پرنده، با شیر آب و با طناب رختها و با بچهها احساس نزدیکی میکردم، اینکه همهٔ آنها در نهایت، همراه و مددکار هم و به همراه من و همهٔ انسانها، همهٔ سنگها و همهٔ کوهها و همهٔ کبوترها و همه. و همهٔ هستی به پیش میروند.
توی کمیته، وقتی سَرَمو فرنچ میانداختند که ببرند بازجویی، با موزائیکها زیر پام احساس یگانگی میکردم و میخندیدم و این سیل خروشان هستی پیش میره و چقدر احمقند اینها، این سنگریزهها که میخواهند جلوی حرکت آبشار و سیل خروشان هستی رو بگیرند. خندهداره با چی دارند میجنگند با خدا!
میدونم که اونجا در خارج بهت سخت میگذرد، با روحیات و خُلق و خُوی تو و عواطفت آشنام، حتم دارم که مثل شیر زخمی بهخودت میپیچی و ترجیح میدهی که خودت بهجای تکتک شهدا شهید بشی، مثل همیشه دعات میکنم که بتونی باری را که به دوشت هست با سرافرازی بکشی، مردم ما واقعاً قهرمانند. "
سخنرانی برادر مجاهد مسعود رجوی در ۱۹ بهمن۶۴
پیام بهمناسبت دومین سالگرد شهادت
سردار آزادی موسی خیابانی
و سمبل زن انقلابی مجاهد خلق اشرف رجوی
۱۹ بهمن ۱۳۶۲
اشرف شهیدان و یاسر فرزند خردسال مجاهد شهید شکرالله مشکینفام – تهران – امجدیه – ۲۲خرداد ۱۳۵۹
ارتجاع که تفکراتش اساساً ریشه در فرهنگ فئودالی داره و بهاصطلاح ما در روابط ارباب و رعیتی باید ریشه افکار اون رو جستجو کنیم سعی میکنه که نشون بده که اساساً زن در پیشرفت جهان هیچ نقشی نداشته و وظیفه اون فقط منحصر به بچه داری و خونه داری و توی خونه ماندن و انجام کارهایی از قبیل آشپزی و خونهداری و خیاطی و بافندگی و بالاخره هرکاری که بشه توی خونه انجام داد. این مسأله کاملاً روشنه که زنی که وارد عرصه اجتماعی نشه و در محیط بسته خونه بمونه، با کدوم آگاهیهای اجتماعی و سیاسی قادر خواهد بود فرزندانی مناسب به جامعه تحویل بده؟
سخنان سردار کبیر خلق موسی خیابانی
۳۰فروردین ۱۳۵۹- خانه مجاهد شهید ناصر صادق
روزی که شهید حنیف را گرفتند، در ساواک جشن و پایکوبی برپا شد. شرایط سختی بود. ما همیشه در سالهای پیش از ۵۰، آرزو و رویایمان ورود بهمرحله عمل نظامی بود، به مرحلهای که بهرژیم ضربات مادی بزنیم. در آستانه چنین مرحلهای، ما چنین ضربهای خوردیم.
رژیم، ساواک، ایادی رژیم، تصور میکردند که حرکت را در نطفه خاموش و خفه کردند و تبلیغ میکردند که تمام شد، مجاهدین تمام شد. نمیدونم اون موقع هنوز شاید نام مجاهدین بر خودمون نگذاشته بودیم. با نامهایی میخوندند، میگفتند، بهرحال تمام شد.
رسیدیم بهیک مقطع دیگر، هم زمان با شهادت همین برادرها. یکبار دیگر ما ضربه خوردیم. این دفعه ضربهای سختتر از قبل. این دفعه ضربهای که تمام موجودیتمون رو زیر علامت سؤال و مورد ابهام و تردید قرار داد. این دفعه ضربهای از درون. خب میدونید، ضربه اپورتونیستها. شرایط این دفعه واقعاً سختتر بود.
زیاد وارد تشریح نمیشوم. منظورم رو میدونید، توی کتابها خوندید، هنوز هم ما به مقدار زیادی تاوان آن روزها را میپردازیم، تاوان اون مقاومتها را میپردازیم که در اون روز کردیم. به ما گفتند توبه کنید، شما منحرفید. ما گفتیم، نه. مگر نمیبینید عدهیی درونتون مارکسیست شدند، خب شده باشند. این دلیل بر عدم حقانیت ما نیست. منحرفترین آدمها در دودمانهای انبیاء و اوصیا بودهاند. موسی ۴۰روز قوم خودش رو ترک کرد، ۴۰روز فقط. بعد از اون همه زحمت که کشید تا اینها را آگاه کند، تا اینها را نجات بدهد. وقتی از میقات برگشت، دید همه قوم- گوساله پرست شدند. داستانش رو میدونید، اشاره شد به آیه ای.
هر جریان حقی ممکنه با عناصر باطل گهگاه آمیخته بشه. مثل جریان آبه که کفی بر لب میاره. هیچ حرکت انقلابی نبوده که با این مسائل روبهرو نباشه. این دلیل بر عدم حقانیت ما نیست. ما راهمان درست بوده، حق بوده و ما میدونیم و مطمئنیم و معتقدیم که این کف باطل هر چه زودتر به کناری خواهد رفت. اون روزها واقعاً این ادعا خیلی ادعای بزرگی بود و اثبات اون هم خیلی مشکل بود. چون برعکس تمام واقعیات موجود بود. ما همه چیزمونو از دست داده بودیم. ما از هر طرف زیر فشار بودیم. تازه کاظم و مصطفی را کشته بودند. ما دائم زیر شکنجه ساواک بودیم در زندان اوین از چپ و راست. این آقایون تازه مارکسیست شدهها که خدا میداند، هیچ خدایی را بنده نبودند و اون آقایون دیگر هم همینطور. می گفتند توبه کنید. آخه برای چی توبه کنیم. کدوم کار غلط، کدوم حرکت غلط رو کردیم. در هر صورت، آن روزها هم گذشت. ما اون روزها بهخودمان میگفتیم، خب اگر ما حقیقتی و حقانیتی در کارمان بوده باشه، اگر ما حرکتمون بر حق بوده باشه، مسلماً ما از بین نخواهیم رفت. نمیدونستیم هم چطورها، واقعاً نمیدونستیم. ولی میدونستیم که از بین نخواهیم رفت و میدونستیم که این مدعی ها، اون ها از بین خواهند رفت.
صدای سردار-آذر۱۳۶۰
وقتی چشم را از این گذشتهٔ سراسر رنج و تلاش و شکوه و عظمت به آینده برگردانیم قاعدتاً چیزی جز پیروزیهای باز هم بزرگتر در طریق انجام رسالتهای عظیمتر نخواهیم دید. که انشاالله خداوند ما را بدین همه شایسته گرداند و ترا هم که در این جریانِ غرورآفرین نقش تعیینکننده و نقش رهبری داشتهای برای سازمان و مردم ما حفظ کند.
البته احتیاج به تذکر ندارد که حضور برادرمان مسعود در خارج کشور و تلاشهای بیوقفه شبانهروزی و خستگیناپذیر وی در کسب این پیروزیها نقش تعیینکنندهای داشته است وگرنه در غیراین صورت و با محدودیتهایی که در داخل کشور وجود دارد، یعنی در فضای اختناق و استبداد قرونوسطایی و سرکوب و قهر ضدانقلابی که خمینی در داخل کشور ایجاد کرده، ما هرگز قادر به این پیشرفتهای درخشان و بینظیر سیاسی نمیشدیم. و در همین جا معلوم میشود که تصمیم سازمان به اعزام برادرمون مسعود به خارج از کشور چه اقدام و پیروزی بزرگی برای سازمان و انقلاب بوده است و ما هر روز که میگذرد به صحت و اهمیت این تصمیم بیشتر پی میبریم. خلاصه فرستادن برادرمان مسعود به خارج از کشور بهرغم اکراه شخصی وی یکی از صحیحترین تصمیمات و درخشانترین اقدامات سازمان در طول حیات ۱۷سالهٔ آن میباشد
در هیچ روزی، هیچ سخنرانی، هیچ نوشته و هیچ تبلیغاتی از طرف سردمداران و ارگانهای مختلف رژیم نیست که در آن مجاهدین مطرح و مورد حملهٔ تبلیغاتی قرار نگیرند. البته شنیدهام که چندی پیش خامنهای هم گفته است که ما بالاخره بر مجاهدین پیروز خواهیم شد و آخرین نفر ما آخرین نفر آنها را خواهد کشت. ما هم از زبان قرآن میگوییم فَتَرَبَّصُواْ إِنَّا مَعَکم مُّتَرَبِّصُونَ، منتظر باشید ما هم منتظریم.