آموزشهای ایدئولوژیکی مجاهدین مسعود رجوی-رمضان ۱۳۹۳- قسمت سوم
آموزشهای ایدئولوژیکی مجاهدین
مسعود رجوی-رمضان ۱۳۹۳- قسمت سوم
نمونه تاریخی
مرحله اول
مبارزه ایدئولوژیکی پیامبر با بنی اسراییل
تا اینجا سه آیه را خواندیم، بعد از این سه آیه، که قانونمندیها و سمت حرکت تکامل و دینامیسم و کلید گره گشای قفلها را در جنگ با موانع تکامل نشان داد. بهعنوان نمونه به نبرد تاریخی طالوت و جالوت که در ذیل همین آیه ”احیا“ است میپردازد. داوود نوجوان نیز در اثنای همین نبرد به صحنه میآید و میدرخشد. آن هم با دست خالی و فقط یک فلاخن و سنگی که با آن، هیولا را میکشد.
این آیات را در سال ۶۸ هم خواندهایم. اما حالا که بعد از ربع قرن مرور میکنیم، مقایسه کنید که فهم هر یک از ما در پراتیک انقلابی و مبارزاتی تا کجا تفاوت کرده است. پراتیک انقلابی، تئوری را غنا میبخشد و تئوری به نوبه خود چتر عمل انقلابی است و از آن پشتیبانی میکند.
داستان مربوط به بیش از ۳ هزار سال قبل است. حدود ۲۵۰ سال پس از درگذشت موسی که قوم را از زیر ستم فرعونی به ارض موعود رسانده بود، آموزشها و نقشهمسیر موسی به فراموشی سپرده شده و آخوندها و اَشراف زمانه به هر سو منحرف میشدند.
أَلَمْ تَرَ إِلَی الْمَلإِ مِن بَنِی إِسْرَائِیلَ مِن بَعْدِ مُوسَی
آیا ندیدی جماعت و طبقه حاکم بنی اسراییل را بعد از موسی؟
إِذْ قَالُواْ لِنَبِی لَّهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکا نُّقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ
هنگامی که به پیامبری که برای آنها بود گفتند برای ما شاهی انتخاب کن تا با او در راه خدا بجنگیم
داستان این بود که چند نسل بعد از حضرت موسی، وضع آنها خراب و گسیخته بود و در جنگها با دشمنانشان پیاپی شکست میخوردند. تعداد زیادی از پسرانشان هم به بردگی و اسارت رفته بودند اما یارای جنبش و حرکت و جنگ نداشتند. عاقبت وقتی که مستاصل شدند به سراغ پیامبرشان سموئیل رفتند. سموئیل همان تلفظ عبری اسماعیل است و معنی شنوای خدا را میدهد.
برخلاف سایر اقوام بهخاطر سنتی که از زمان حضرت موسی گذاشته بود، شاه یا مَلِک و کسی مثل فرعون در کار نبود و از شر آن خلاص بودند. ولی وقتی کار به جای باریک کشید، در قیاس با سایر اقوام، گمان کردند که مشکل در نداشتن شاه و حاکم مستبد است، به نزد سموئیل رفتند و گفتند تو هم مثل بقیه اقوام و سرزمینها، برای ما یک شاه معین کن تا به امور ما نظم و نظام بدهد تا در راه خدا بجنگیم!
سموئیل از اینکه آنها از او مانند سایر اقوام، شاه و فرمانروای مستبد میخواهند و چاره کار را در این میبینند و از اصل موضوع غافلند، برآشفت. به تفصیل برای آنها توضیح داد که فرمانروا و شاه مستبد چه آثار و زیانهایی دارد. از جمله گفت اگر مثل بقیه شاه و ملک میخواهید، بدانید که چه بلاهایی به سر شما و بر سر پسران و دخترانتان خواهد آورد. از آنها برای مزارع و کاخهای خودش بهره کشی خواهد کرد و سربازان را به خدمت خودش خواهد گرفت.
اما شیوخ یعنی همان طبقه حاکم و قشر ذی نفوذ دست بردار نبودند و گفتند سرزمین و شهرهای ما از دست میرود و تو هم باید مثل بقیه برای ما یک شاه منصوب کنی تا بجنگیم.
در قدم بعد سموئیل سراغ اصل موضوع رفت و گفت از کجا بدانم که اگر جنگ به پای شما نوشته شود شما قبول میکنید و طفره نخواهید رفت؟
قَالَ هَلْ عَسَیتُمْ إِن کتِبَ عَلَیکمُ الْقِتَالُ أَلاَّ تُقَاتِلُواْ
گفت اگر بر شما کارزار واجب شد آیا اهلش خواهید بود؟آیا جا نمیزنید؟ او بهخوبی به عارضهای که آنها را فراگرفته بود (همان نجنگ) و تندادن به وضعیت موجود را اشراف داشت. در حالیکه آنها میخواستند با منصوب کردن شاه مسأله را حل کنند.
قَالُواْ وَمَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنَا مِن دِیارِنَا وَأَبْنَآئِنَا
گفتند ما را چه میشود که نجنگیم در راه خدا در حالی که دشمن ما را از سرزمینهایمان اخراج کرده و فرزندانمان را هم به اسارت گرفته و برده است
قرآن خلاصه میگوید و در یک جمله همه چیز را فشرده میکند:
فَلَمَّا کتِبَ عَلَیهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْاْ إِلاَّ قَلِیلاً مِّنْهُمْ وَاللّهُ عَلِیم بِالظَّالِمِینَ (۲۴۶)
اما ته خط وقتی که جنگ و کارزار بر آنها مقرر شد، جا زدند و دستها رو شد مگر اندکی و خدا به این ستمکاری آنها بر خود و بر قومشان آگاه بود. معلوم شد که شاه میخواستهاند تا به شیوه سایرین هوای آنها را داشته باشد اما با سرکوب و سربازگیری اجباری از اقشار محروم، منافع آنها و سرزمینشان را حفظ کند.
نفس اینکه بخواهند امورشان نظم و نظامی پیدا کند، چیز بدی نبود. اما نهایتاً روشن شد که مشکل چیز دیگری است همان مشکلی که در آیات قبلی خدا آن را زیر ذرهبین برد همان مشکل برنخاستن و قیام نکردن و دست نکشیدن از زندگی عادی در برابر دشمن.
وَقَالَ لَهُمْ نَبِیهُمْ إِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَکمْ طَالُوتَ مَلِکا
سرانجام پیامبرشان گفت: بفرمایید، شاه یا فرمانروا و حاکم و زمامدار میخواستید، خدا برایتان طالوت را برگزید و من فقط معرفی میکنم. اسمش طالوت است. شاید این اسم را بهخاطر رشادت و طول قد و هیکل قوی برایش گذاشته بودند. اما مشکل در این بود که از قشر حاکم نبود. ثروتمند هم نبود. اینجا ایرادگیریهای طبقه حاکم فوران کرد و به انواع ایرادگیریها پرداختند. چرا طالوت؟ چرا یکی از خود ما نباشد. انتظارشان معرفی کسی در همان سیکل بسته هیأت حاکمه بود.
قَالُوَاْ أَنَّی یکونُ لَهُ الْمُلْک عَلَینَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْک مِنْهُ وَلَمْ یؤْتَ سَعَةً مِّنَ الْمَالِ
گفتند اولاً چگونه او برما فرمانروا باشد در حالی که ریاست و فرماندهی از قبل دست ما بوده و ما به آن سزاوارتریم وانگهی او مالدار و ثروتمند و از طبقه حاکم نیست
راست میگفتند. بنی اسراییل از موسی به بعد پیامبری را در خاندان لاوی و ریاست و داوری را در خاندان یهودا ارثی میدانستند. طالوت اما از خانواده فقیر بنیامین بود و آنها نمیتوانستند تحت فرمان و فرماندهی او بروند و این شروع چک و چانهها با سموئیل بود. همان مشکل کرسی و فردیت جاهطلبانه و طبقاتی که مانع جنگ و جنگ آوری میشود.
خودشان گفتند حاکمی انتخاب کن و بعد که معرفی میشود، هر چند که از جانب خدا هم باشد چون با معیارهای حاکمان موروثی نمیخواند، شروع به اما و اگر کردند.
اما اگر سموئیل فرمانروا و فرماندهی معرفی میکرد که آنها میپسندیدند، باز همان آش بود و همان کاسه همراه با یک دیکتاتوری که جنگ عادلانه و مشروع و پیروزمند بهمراه نداشت. در حالی که پیامبر خدا بهدنبال جنگی عادلانه بود.
چنانکه دیدیم استدلال بعدی آنها این بود که علاوه بر اینکه اصل و نسب طالوت مثل ما نیست و ما خودمان سزاوارتر از او هستیم، اشراف و ثروتمند هم نیست.
چه میشود کرد که ۳۰۰۰ سال پیش است و عصر جهل و بردگی. راستی که آن پیامبر چقدر باید با آنها چک و چانه میزد.
قَالَ إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیکمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ
گفت خدا او را برای شما در این جنگ و فرماندهی آن انتخاب کرده و توانمندی فکری و جسمی آن را هم دارد
باز هم قرآن خلاصه میگوید ولی معلوم است که چه میزان بحث و نشست برده است تا اینکه آنها به فرماندهی طالوت تن بدهند و قبول کنند.
ملأ در قرآن به گروه اشراف و سرانی گفته میشود که به زبان امروز ما همان گروه و طبقه حاکم است.
طالوت که در لغت عربی اشاره به طول و درشت اندامی آن فرمانده دارد به عبری همان شائول است که به آن شارل هم گفتهاند.
طالوت پهلوان فقیری بود که چوپانی میکرد. روزی بهدنبال چهارپایان گمشده خود به همان قریه سموئیل کشانده شد. خدا نشانی او را به سموئیل داده بود و سموئیل او را شناخت. وقتی چارپایان گمشده بودند طالوت و رفیقش خیلی بهدنبال آنها گشتند اما نیافتند. بهدنبال چهارپایان گمشده از این روستا به آن روستا میرفتند تا عاقبت در قریهای که سموئیل ساکن بود یک نفر آنها را به نزد سموئیل هدایت کرد و گفت او میتواند شما را راهنمایی کند و آنجا سموئیل طالوت را شناخت.
بر میگردم به ادامه آیه:
تناقضهای قوم ”نجنگ“ بیپایان بود تا اینکه پیامبر جنگ آور، حرف آخر را زد:
وَاللّهُ یؤْتِی مُلْکهُ مَن یشَاء وَاللّهُ وَاسِع عَلِیم (۲۴۷)
حرف آخر این بود که خدا مُلک و سرزمین خودش را به آن کس میدهد که میخواهد و او گشاینده آگاه است و میداند چه میکند. ماحصل اینکه دیگر بس کنید. خدا برای این جنگ، فرد ذیصلاحی را انتخاب کرده و امکانات و ظرفیتهای او را که پنهان از دید شماست میداند. کار خدا بیحکمت و بیدلیل نیست.
پس تا اینجا چندین مرحله مبارزه ایدئولوژیک با سران ”نجنگ“ انجام شد.
-موضوع کرسی که مانع جنگ بود
-هژمونی طلبی ناحق
-موضوع طبقه و دارایی
اما آن پیامبر خدا، این مبارزه ایدئولوژیکی را مرحله به مرحله پیش برد و حل و فصل کرد. لکن باز هم مسأله گره نمیخورد. حتی وقتی که حرف آخر را زد و گفت که من خودم نیستم که او را انتخاب کردم بلکه حکم خداست، باز هم قانع نشدند و از پیامبر خدا بینه و معجزهای قانع کننده خواستند.
بشر ۳ هزار سال پیش سقف ادراکش همین بود. این در حالی بود که خودشان آمدند و از وضعیت شکایت کردند اما راهحل را در این میدیدند که یک کسی مثل خودشان و از جماعت حاکم به شاهی برگزیده شود و پیامبر خدا توی دستگاه آنها بیاید و طبق امیال آنها حرکت کند. در حالی که این راهحل نبود و رسوبات و زنگارهای فردیت جاهطلبانه و کرسی و هژمونی. مانع بود. همین موانع باید با انتخاب طالوت پس زده میشد. تازه بعد از همه اینها، بینه میخواستند و می گفتند از کجا بدانیم که خدا به تو این توصیه را کرده است که طالوت را فرمانروای ما قرار بدهی؟
صبرخدا و پیامبرش را ببینید که برای جنگاور کردن قوم تا کجا با آنها راه میآمدند.
وَقَالَ لَهُمْ نِبِیهُمْ إِنَّ آیةَ مُلْکهِ أَن یأْتِیکمُ التَّابُوتُ
پیامبرشان به آنها گفت نشانه فرمانروایی طالوت این است که ”صندوق“ به شما بر میگردد. صندوق ترجمه فارسی کلمه تابوت است. کدام صندوق؟ همان صندوق عهد بنی اسراییل.
میگویند که تابوت بر وزن فعلوت از ماده ”توب“ بهمعنای رجوع است و بهمناسبت اینکه پیدرپی به صندوق مراجعه میشود اینطور نامیده شده است. این صندوق از زمان موسی و هارون به یادگار مانده بود و نماد و یادآور پیروزی بر فرعون و بنابراین باعث تقویت قلوب و روحیهها و دلگرمکننده و آرامش بخش بود. این نماد به آنها سکینه و اطمینان و آرامش میداد. نشانه موسی و هارون و پیروزی بر فرعون بود.
وقتی صحبت از ”صندوق عهد“ شد لابد شما هم مثل من، به یاد صندوق صدق خودمان که سرچشمهٔ فدا و مجاهدت است میافتید. صندوق ایدئولوژیکی که محل مراجعه یومیه و لحظهای هر مجاهد در برخورد با تضادها و مشکلات فردی و جمعی است. این یک ارزش معنوی و متعالی برای همه مجاهدین اشرفی است. همه خوب میدانند که هر چه در صدق و فدا پیش بتازیم و این صندوق ایدئولوژیکی را پر کنیم، پایدارتر و جنگاورتر میشویم. با مشکلات و آزمایشهای یومیه چنگ در چنگ میشویم و هر گونه سستی و ضعف و ذلت را در برابر دشمن ضدبشر مغلوب میکنیم. حالا میگویید که میخواهید بر سر صندوق صدق، پرچم فروغ بلند کنید و به اهتزاز در بیاورید. برای اینکه میخواهیم پیام به مردممان برسد. پیامی که آنها را هم تا آنجا که میتوانیم جاکن کند. بختک ولیفقیه را بزداید. ترس و رعب را کنار بزند. توده مردم محاط و اسیر شرایط هستند. خلیفه ارتجاع برای همین در ملأ عام اعدام میکند. برای اینکه میخواهد مردم را مهار و منکوب و اسیر نگهدارد. مجاهد خلق، ضداین عنصر است. ضد رعب و ترس است. بچههای تهران و سراسر ایران، جوانان دلیر و انقلابی را میگویم، باید که برخیزند
برمیگردم به داستان جنگ سرنوشت سازی که سموئیل در تدارک آن بود.
قوم از پیامبر خدا آیت و بینّهای میخواستند تا به صحت حرفهایش یقین کنند و متقاعد شوند. سموئیل گفت درست است که فرماندهای که از جانب خدا معرفی کردم، جایگاه طبقاتی و مال و ثروتی را که شما میخواهید ندارد، اما نشانه صحت حرفهایم در جنگی که پیش رو دارید، این است که صندوق عهد موسی به شما بر میگردد. همان صندوقی که در یکی از جنگها از دست دادید و بهدست دشمن افتاد و دشمن آن را خوار کرد، به شما برمیگردد. این نشانه حقانیت مأموریت و جنگی است که در پیش دارید و طالوت فرماندهی آن را برعهده دارد.
در مورد آن صندوق، تفسیرهای زیادی وجود دارد. برخی نوشتهاند همان صندوقی بود که مادر موسی او را در آن گذاشت و به نیل انداخت. برخی هم میگویند صندوقی است که موسی خود آن را ساخت و در آن الواح و زره خود و نشانههای نبوتش را به امانت گذاشت و به وصی خود یوشع سپرد. به هرحال، این صندوق در میان بنی اسراییل بود تا کم کم قدر و شأن آن را از یاد بردند و حتی به وسیله سرگرمی و بازی بچهها تبدیل شد. مجازاتشان هم این شد که دشمن در یکی از جنگها به آن دست یافت و آن وقت داغدار و توسری خورده شدند. اما حالا در زمانی که پرچم جنگ بالا میرفت بازگشت آن به نمادی برای جنگ و مأموریت جدید تبدیل شد که سکینه و اطمینان میداد.
از آن طرف در تفاسیر آمده است که دشمنی که این صندوق را برده بود، در نگهداری آن مستمراً دچار دردسر میشد. عاقبت بر ارابهای گذاشتند و ارابه را به دو گاو بستند و در بیابان رها کردند تا از شر آن خلاص شوند.
این مضمون همان آیه است که الآن خواهم خواند و میگوید که نشانه این جنگ و مأموریت که باید بروید، بازگشت صندوق به شماست و در آن سکینه و آرامشی است از جانب خدا و این ارث و میراث و بازمانده آل موسی و آل هارون است که فرشتگان خدا آن را به شما برمیگردانند اما یادتان باشد که وقتی که صندوق برگشت، این باید آیه روشنگری برای شما باشد و آزمایش ایمان شماست
وَقَالَ لَهُمْ نِبِیهُمْ إِنَّ آیةَ مُلْکهِ أَن یأْتِیکمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکینَة مِّن رَّبِّکمْ وَبَقِیة مِّمَّا تَرَک آلُ مُوسَی وَآلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلآئِکةُ إِنَّ فِی ذَلِک لآیةً لَّکمْ إِن کنتُم مُّؤْمِنِینَ (۲۴۸)
و پیامبرشان به آنها گفت نشانه فرماندهی طالوت در جنگی که در پیش دارید این است که صندوق به شما برمیگردد تا سکینه و آرامشی باشد از جانب خدا برای شما چرا که بازماندهای است از خاندان موسی و خاندان هارون و فرشتگان آن را برداشته به شما میرسانند. براستی که در این نشانهای است برای جنگ و مأموریتتان اگر ایمان داشته باشید.
سکینه چیست؟ به زبان خودمان، ضدترس، محرک پایداری و شجاعت و جسارت و جنگاوری، تضمین همان بمیرید که لازمه احیاست
پس این هم از آخرین مرحله بحث و جدلها و مبارزه ایدئولوژیکی قبل از جنگ.
تابلو
مرحله دوم-تصفیه صفوف
میگویند که وقتی این بحثها تمام شد، ۶۰ هزار نفر داوطلب جنگ و قتال شدند. کسی نمیتواند دقت اعداد و ارقام را ارزیابی کند ولی یک تصویری به ما میدهد. اما این ۶۰ هزار نفر مرحله به مرحله تصفیه شدند.
فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِیکم بِنَهَرٍ فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَیسَ مِنِّی وَمَن لَّمْ یطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیدِهِ فَشَرِبُواْ مِنْهُ إِلاَّ قَلِیلاً مِّنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ قَالُواْ لاَ طَاقَةَ لَنَا الْیوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنودِهِ قَالَ الَّذِینَ یظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُو اللّهِ کم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ
این تمام آیه ۲۴۹ است که در یک پاراگراف همه داستانهای مسیر جنگ را گفته است. این آیه را فراز به فراز پیش میرویم:
فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ
سپس طالوت این سپاهیان را با خودش از سایرین جدا و مرزبندی کرد.
داستان جداسازی و مرز بندیها را میگوید که طالوت گامبهگام با لشکریان خود انجام داد. هر کسی را بهسادگی نمیپذیرفت. بهعنوان مثال در قصص قرآن آمده است: «قوم را گفت: تنها کسانی میتوانند در زمرهٔ سپاه من در آیند که خیالشان از گرفتاریها و فکرشان از آلودگیها پیراسته باشد پس هر که بنایی نیمه تمام یا نامزدی در انتظار عروسی یا فکر سود و زیان یا داد و ستدی در سر دارد داخل لشکرگاه نشود».
یعنی اول از همه سؤال میکردند که آیا بنای نیمه تمامی داری یا نداری؟ حاضری دندان آن بنا را بکشی یا خیر؟ زن و همسر چطور؟ تجارت و داد و ستد چطور؟ شغل و منصب چطور؟ و وقتی که متعهد میشد این چیزها را کنار بگذارد آنوقت به قرارگاههای طالوت و لشکر او وارد می شد. اما این تازه همه آزمایش نبود.
قَالَ إِنَّ اللّهَ مُبْتَلِیکم بِنَهَرٍ
بعد که وارد طرح عملیاتی و انتقال نیرو تا رزمگاه شدند، برگ اصلی خودش را زمین گذاشت گفت خدا، شما را به نهر آبی که جلوی روی ما در مسیر است می آزماید
فَمَن شَرِبَ مِنْهُ فَلَیسَ مِنِّی
کسی که از این نهر پس از آن همه راهپیمایی و تشنگی و خویشتنداری، آب بنوشد او از من و لشکریان من نیست و از پس این مأموریت بر نمیآید
وَمَن لَّمْ یطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی
و کسی که لب به آب نزند، و آن را نچشد، او براستی از من است و شایسته این مأموریت است
آخر، مگر آب حرام است؟ خیر، در شرایط عادی مطلقاً اینطور نیست. اما امروز ما میفهمیم که وقتی اعتصاب تر و یا اعتصاب خشک میکنند و نان و آب را بر خودشان حرام میکنند، یک علتی دارد به عبارت دیگر، از مأموریت و هدف چیده میشود. خوردن و نوشیدن بعد از افطار هیچ اشکالی ندارد اما در ساعات روزه بهخاطر عبادت و مجاهدتی که به آن اشتغال داریم، بهخاطر نیت روزه که ابتدا کردیم، بله حرام و نارواست. از نیت و از مأموریت و مبارزه و مجاهدت چیده میشود.
بنابراین، مرز سرخی که طالوت گذاشت این بود که لب به آب نزنید و فقط کسانی را که به اندازه یک کف دست بخورند هم قبول کرد و لشکر با این عهد و قرارداد عازم مأموریت شد. نوشتهاند که در کوه جلواد که شرایط ترسناک شده بود، ۲۲ هزار نفر بازگشتند.
ولی تصفیه اساسی وقتی بود که به نهر رسیدند. برخی میگویند در این زمان بیش از ۱۰ هزار تن برای طالوت نمانده بود.
فَشَرِبُواْ مِنْهُ إِلاَّ قَلِیلاً مِّنْهُمْ
همه از نهر نوشیدند مگر تعدادی اندک.
پس ابتدا نیروی عظیمی بسیج شد. آن هم بعد از آن همه شرطها که برای ورود به قرارگاههای رزمی گذاشته بود که حتی ساختمان نیمه تمام را هم از صاحبش نمیپذیرفت.
سپس مسیر صعب و طولانی و حرارت آفتاب و تشنگی و به جای نوشیدن از آب زلال و آشامیدنی نهر روبهرو شدن با دشمنی جرار که در آن سو صف کشیده و آماده کشتار بود.
بهمین خاطر طالوت میخواست اگر قرار است که این نفرات بریزند، قبل از مقابله با دشمن دنبال کارشان بروند.
از قبیل همان اتمام حجتهای پیاپی که امام حسین کرد و عاقبت ۲۰ هزار نفر که نامه نوشتند و از او دعوت کرده بودند، پی کارشان رفتند و تنها ۷۲ تن صلاحیت ترسیم شکوهمندترین تابلو تاریخ انقلابهای بشری را اثبات کردند و تا جاودان بر تارک تاریخ پایداری بشریت جای گرفتند.