آموزشهای ایدئولوژیکی مجاهدین مسعود رجوی-رمضان ۱۳۹۳- قسمت چهارم

آموزشهای ایدئولوژیکی مجاهدین

مسعود رجوی-رمضان ۱۳۹۳

مرحله سوم-میدان جنگ و کارزار

فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ قَالُواْ لاَ طَاقَةَ لَنَا الْیوْمَ بِجَالُوتَ وَجُنودِهِ

اما وقتی که طالوت و کسانی که به او گرویده بودند، به آن سوی نهر که شاید نهر اردن باشد رسیدند و دشمن جرار را با آن همه دود و دم و تجهیزات دیدند، ضعفها فوران کرد. گفتند امروز دیگر ما طاقت و توان مقابله با جالوت و سپاهیان او را نداریم.

بله در آن طرف نهر، رو در روی دشمن، هرکس که در او ضعف و شکافی بود، به زانو در آمد و گفت توان مقابله و جنگ و درگیری ندارد. گفتند ما فکر نمی‌کردیم با چنین دشمنی روبه‌رو شویم!

قَالَ الَّذِینَ یظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلاَقُو اللّهِ کم مِّن فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کثِیرَةً بِإِذْنِ اللّهِ

اما کسانی که امید و گمان داشتند که به دیدار خدا می‌شتابند گفتند خیر این‌طور نیست و چه بسیار گروه اندک که به اذن خدا بر گروه بسیار پیروز شدند،

وَاللّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ

و خدا با پایداران و مقاومت‌کنندگان و در طرف آنهاست.

نوشته‌اند که تعداد آنها که آب ننوشیده بودند ۳۱۳نفر بود. در کتابهای تفسیر در اولین جایی که این عدد ۳۱۳ آمده مربوط به همین رویارویی تاریخی طالوت با جالوت است. این همان عدد اصحاب بدر هم هست.

نتیجه این‌که ۳۱۳ نفری که سفت و سخت و استوار و بی‌شکاف بودند، در میان آن همه ترس و رعب و دود و دم، ابتکارعمل را به‌دست گرفتند. گفتند این خبرها نیست و ما می‌جنگیم تا پایان و این دشمن را درب و داغان می‌کنیم.

آنها موتور محرکی شدند که سایرین را هم با خود بجلو کشیدند. گفتند: طاقت و توان نداریم یعنی چه؟ این حرفها را کنار بگذارید. دایه دایه وقت جنگه.

بنظر می‌رسد که این ۳۱۳ نفر فرمان خدا خوب به گوششان رفته بود که موتوا ثم احیاهم.

توجه کنید که قرآن شرح و توضیح نمی‌دهد که در آن معرکه چه جار و جنجالی بوده است. اما می‌توان در همه نبردها و بر سر بزنگاههای انقلابی خوب فهمید و تصویر کرد که در لشکر طالوت چه غوغایی بوده است. آنهایی که هیچ شکافی نداشتند و دیدار با خدا را اراده کرده بودند در مقابل بقیه، ایستادند گفتند این خبرها نیست. مرعوب و مسحور دود و دم جالوت نمی‌شویم. می‌توانیم و باید او را درب و داغان کنیم. بقیه هم که جوهری در آنها بود و به‌قول شما آن ”یک گرم“ را داشتند اینجا به خود آمدند و بر شمار این ۳۱۳ تن افزودند. سایرین هم فرار را بر قرار ترجیح دادند.

لشکر فدایی ۳۱۳، حرفش این بود که این خبرها نیست که ما مسحور و مغلوب دشمن بشویم. به سیم آخر می‌زنیم و تا دینش می‌رویم و درب و داغان می‌کنیم. استدلال کردند که بسیار نمونه‌ها بوده است که گروه اندک بر جمع کثیر بی‌ایمان و بی‌آرمان غلبه کرده است و ما هم‌چنین خواهیم کرد.

حالا سری می‌زنیم به تفسیر پدر طالقانی که می‌گوید در آن سوی نهر، انبوه سپاهیان جالوت صف کشیده بودند که سپاه بنی اسراییل بارها از آنها شکست‌خورده بود. افراد جالوت، بومی‌های آن روزگار و کاملاً مسلط بر وضعیت زمین بودند.

در کتاب اول سموئیل، آمده است که آنها ۳۰ هزار ارابه و ۶ هزار سوارکار و لشکری انبوه، به‌شمار مثل ریگهای کنار دریا بودند. عدد و رقمها در باب ۱۳ کتاب سموئیل آمده. من دقت آن را نمی‌دانم ولی می‌خواهم روایت و تصویر را برسانم. برخی هم می‌گویند اعداد و ارقام بزرگ شده تا توجیه جا زدن آن عده باشد. اینها را من نمی‌دانم.

بنابراین، چند جمله از باب ۱۳ کتاب سموئیل می‌خوانم: لشکر دشمن «در مَخماس به طرف شرقی بیت آون، اردو زدند. چون اسراییلیان دیدند که در تنگی هستند زیرا که قوم مضطرب بودند، پس ایشان خود را در مغارها و بیشه‌ها و کریوه‌ها و حفره‌ها و صخره‌ها پنهان کردند. و بعضی از عبرانیان از اردن به زمین جاد و جلعاد عبور کردند و شائول (طالوت) هنوز در جلجال بود و تمامی قوم در عقب او لرزان بودند».

بنظر می‌رسد که هم‌چنان که پدر طالقانی می‌گوید این موارد و این نمونه‌ها، یک صحنه واحد یعنی همان جنگ طالوت با جالوت باشد با عدد و رقم‌های گوناگون که هر نویسنده‌ای از سه هزار سال پیش، یک طوری نوشته و در آن دست هم برده‌اند اما همین به ما یک شمایی از واقعیت می‌دهد.

از پدر طالقانی ادامه می‌دهیم:

«ان الله مبتلیکم. تأکید موکد. دلالت به ثبات و حتمی بودن این آزمایش دارد زیرا برای سپاهی رزمجو، پیش از دانستن فنون جنگی و داشتن سلاح و ساز و برگ روحیه انضباط و فرمانبری و پایداری می‌باید از این جهت، همین که طالوت سپاهیان خود را آزمود و جدا کرد و پیش برد آنها را در معرض آخرین آزمایش درآورد، گویا آنها را در میان بیابان، مسافت‌ها به راهپیمایی و تحمل گرسنگی و تشنگی وادار نمود تا به حدود نهر سرشاری رساند. برای آن فرمانده توانا و بصیر، همین رسیدن به نهری و در چنین وضعی، وسیله‌ای بود برای آزمایش سپاهیان.

آنان که با رسیدن به نهر، صف و انضباط را بر هم زنند و به نهر، روی آرند و از آن سیر بنوشند از صفات و شخصیت او بهره ندارند و با او جور نیستند و قابلیت هم قدمی و هماهنگی با او را ندارند و وازده‌اند که باید باز گردند یا به کارهای دیگر گماشته شوند.

در مقابل این گروه سست اراده و بی‌انضباط، مردان نیرومندند که فرمان را به‌صورت کامل اطاعت می‌کنند و به نهر روی نمی‌آورند و اندکی هم برای‌ تر نمودن لب و کامشان از آن نمی‌چشند. روحیه و شخصیت اینها، همان روحیه و شخصیت فرمانده نیرومندشان است. در میان این دو گروه متقابل، آنانند که نه سیراب می‌نوشند و نه هیچ نمی چشند. اینها نه جزو ستاد فرماندهی و نه وازده از سپاهند. این تصویر آموزنده و بیان کوتاه و بلیغ در داستان طالوت و آزمایش و تقسیم‌بندی سپاهیان فقط در قرآن آمده است سپاهیان اسراییلی که چون دیگر اقوامشان به تن پروری و لَختی، خوی گرفته و در اثر شکستهای پی‌درپی زبون شده بودند جز عده‌اندکی از آنها از عهده این آزمایش بر نیامدند.

پس از آن آزمایش و گزینش و آنچه در این میان پیش آمد، همین‌که طالوت خود با قدرت نفوذش و با کسانی‌که با او هماهنگ و همقدم بودند از آن جوی -که گویا مرز سپاهیان دشمن بوده- گذشتند همان همراهان گفتند ما را توان کارزار با جالوت و سپاهیانش نیست. پس از آزمایش اراده و خودداری از آب، و گذشتن از نهری که مرز دشمن بود، ایمان به مبدأ و هدف برتر و یا ایمان به حق و آزادی انسان، می‌تواند کسانی را که در امتحان اراده پذیرفته شده‌اند، با رهبر و فرمانده‌شان همقدم و ثابت بدارد: الذین آمنوا معه.

زیرا اطاعت از فرمانده و خودداری از تشنگی و گرسنگی و آلام [رنج ها] از خوی‌های نفسانی و اکتسابی است ولی ترس از مقوله انفعال و تا حدی بیرون از اراده می‌باشد و چه بسا همان کسانی که در برابر آلام و شکنجه‌هایی که در راه هدفشان گرفتار می‌شوند، در برابر منظره وحشت و یا پیشآمد هراس انگیز خود را میبازند و توان پیشرفت ندارند.

ایمان قلبی است که انفعالها [تأثیر پذیری] و خلأ های نفسانی[شکافهای ایدئولوژیک] را سد می‌کند و شخص مؤمن را پایدار می‌دارد و چون به مرتبه تفکر تحرک آمیز و بینش وسیعی در آید که واقعیات و قدرت ها را چنانکه هست بنگرد و بسنجد، ترس‌ها و نگرانیهای نابجا و ناشی از وهم [توهم] را می‌زداید و افق دید را باز می نماید».

منظور من از این نقل قولها، این است که ببینید در هر مرحله تاریخی تفاسیر چگونه بوده و همین که به سال ۱۳۵۰ و مجاهدین می‌رسیم یک چیزهایی از قرآن فهم می‌شود که تا آن زمان نشده بود یعنی پراتیک انقلابی و مبارزاتی پرده‌ها را کنار می زند.

یادتان باشد که آیه به این ختم شد که خدا در طرف صابرین و پایداران است و این خیلی جدیست.

این که خدا با پایداران و صابرین است یک حرف تعارف آمیز نیست.

برمی‌گردیم به صحنه جنگ، همان جنگ که در کتاب سموئیل گفت ۳۰هزار ارابه و ۶هزار سواره نظام و پیاده‌نظام به‌شمار مثل ریگ کنار دریا بودند. و در این طرف نیرویی که موتور محرک اولیه آن ۳۱۳ نفر بود. اما حالا دیگر وقتی جانانه دست به کار جنگ شدند، حلقه ضعیفی وجود ندارد. در این سوی رود دیگر در صحنه کارزار سرنگونی جالوت، ضعفها فرو ریخته و به قوت تبدیل شده است.

وَلَمَّا بَرَزُواْ لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُواْ رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَینَا صَبْرًا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانصُرْنَا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ (۲۵۰)

بله حالا صحنه مبارزه و جنگ و رویارویی است با جالوت و سپاهیان او.

مجاهدینش گفتند:

رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَینَا صَبْرًا

بارپروردگارا ما را لبریز و سرشار از صبر و جنگ و ایستادگی کن. می‌خواهیم تا ته خط برویم و درسی بدهیم ماندگار و درخشان، ما را از صبر و جنگاوری و پایداری سرشار کن. صبر و پایداری را در قالب وجود ما بریز، آن‌چنان که ریخته گران با ریختن فلز مذاب، همه حفره‌ها و خُلل و فرج قالب را پر می‌کنند. خدایا تو هم اینچنین، کالبد و عزم ما را پولادین کن. وجود ما را سرشار و پولادین کن. این همان ظرافت و اشاره نهفته در کلمه ”أَفْرِغْ“ است. کنایه‌ای لطیف به ثبات قدم، ضد هر گونه تزلزل و فرار از جنگ

وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا

و قدمهای ما را محکم و استوار کن

وَانصُرْنَا عَلَی الْقَوْمِ الْکافِرِینَ

و در جنگ با قوم حق ستیز یاری‌مان کن.

می‌بینید که همان سه خواسته همیشگی است که در آیات پارسال هم خواندیم.

ما را لبریز و سرشار از جنگ وایستادگی و پایداری کن. جایی برای نجنگ باقی نگذار. قدمهایمان را استوار و بی‌شکاف کن و نصرت خود را شامل حال ما گردان.

اما نتیجه جنگ:

فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْک وَالْحِکمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یشَاء وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلَکنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعَالَمِینَ (۲۵۱)
فَهَزَمُوهُم بِإِذْنِ اللّهِ

آنها را به اذن خدا شکست دادند درهم شکستند.

جالوت چه شد؟

وَقَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللّهُ الْمُلْک وَالْحِکمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا یشَاء

جالوت را داوود کشت و خدا به او فرمانروایی و حکمت داد و آنچه را که خواست به او آموخت.

درخشش داوود

داوود نوجوان که به هماوردی هیولا رفته بود همان داوود که خدا به او حکمرانی داد و حکمت و هرآنچه را که خواست به او آموخت، داستانی جداگانه دارد.

از اینجا بود که از قرن ۱۱ قبل از میلاد سلسله حکمرانان داوودی بر ارض مقدس حاکمیت پیدا کردند.

اما جنگ جانانه مجاهدین آن روزگار با لشکر جالوت، با ظهور و درخشش داوود به اوج رسید و دنیای کهن را در هم ریخت و دستخوش تحولی عظیم کرد.

پدر داوود ساکن بیت اللحم بود. می‌گویند او ۴ پسر داشت که ۳ پسر بزرگ را به این جنگ فرستاد. پدر، خودش در سنین کهولت بود. داوود را که کوچکتر از همه بود مسئول توشه و طعام و پیک با برادرانش قرار داد و به او سفارش کرد که چون از جنگ کردن چیزی نمی‌دانی مبادا وارد کارزار بشوی و جانت را از دست بدهی. اما مگر این پسر گوشش به این چیزها بدهکار بود؟ یک فلاخن داشت برای شکار پرندگان. مهماتش هم فقط تعدادی سنگ بود. داستانهای خیلی ترسناک از آن هیولا که جالوت نام داشت برایش تعریف کرده بودند که آن دیو چقدر مغرور و متکبر است و چطور رجز می‌خواند و طرف مقابل را می‌ترساند و سوسک می‌کند! هیچکس تابه‌حال جلوی او قرار نگرفته مگر این‌که تیغ او را خورده و به هلاکت رسیده باشد.

داوود با خودش گفت این چه مزخرفات است که در مورد این یارو می‌گویند. می‌روم حقش را کف دستش می‌گذارم!

رفت پیش طالوت و از او اجازه خواست تا به میدان برود. طالوت که یکه خورده بود جلوی خودش نوجوانی را دید که هوا برش داشته و حالی‌اش نیست که با یک انگشت آن هیولا از بین خواهد رفت.

داوود به فراست دریافت و گفت موضوع چیست؟ کم سن و سالی و کوچکی جثه من باعث شده که تو متوجه ایمانی که در دل دارم نشوی؟

طالوت که حال و حوصله بحث با نوجوان نورسیده را در میانه میدان نداشت، از بابت جدل پرسید ایمان تو کجا به کمکت آمده؟ شاید می‌خواست که داوود دست بردارد و پی کارش برود.

اما داوود از رو نرفت و شروع به رجز خواندن مثبت از خودش کرد تا برای جنگ مقبول واقع شود. گفت، چند روز پیش گرگ آمد گوسفندان پدرم را بخورد من به او تهاجم کردم آن‌قدر که گرگ در رفت. همین کار را با یک خرس درنده هم کردم. جنگ با اراده و قوت روح انجام می‌شود.

عاقبت آن‌قدر چانه زد تا اجازه جنگ گرفت. اما وقتی زره آوردند بربدن او سنگینی می‌کرد. بدنش یارای کلاهخود و زره را نداشت، نه کلاه، نه زره، نه شمشیر، فقط یک چو بدست و یک فلاخن و چند عدد سنگ.

تا رسید به جالوت بلافاصله موضوع مسخره و تحقیر و استهزای او شد. اطرافیان زره پوشیده جالوت که شمشیرهای آخته در دست داشتند بی‌حوصله و عصبانی شدند. می‌خواستند بروند این بچه مزاحم را با یک لگد کنار بیندازند تا مزاحم اربابشان نشود. اما جالوت از بابت استهزاء و تمسخر و انبساط خاطر با اعتماد به‌نفس گفت صبر کنید ببینم این بچه چه می‌گوید. بعد پرسید بچه جان این چو بدستی چیست که با خودت توی میدان جنگ آورده‌ای با این فقط می‌توانی با یک بچه هم سن و سال خودت بازی کنی یا حداکثر یک سگی را تعقیب کنی. داوود گفت از قضا برای همین کار (تعقیب سگ) آمده‌ام! جالوت پرسید پسر شمشیرت کجاست؟ سپرت کجاست؟سازو برگت چیست؟بچه جان من فقط این را می‌بینم که تو از عمر خودت سیر شده ای.

اما این داوود کسی است که از رو نمی‌رود و مرعوب هم نمی‌شود.

در صحنه بعدی داوود خوش نشان، سنگ را در فلاخن می‌گذارد و بین دو ابروی دیو را نشانه می‌رود و سپس سنگی دیگر، سنگ اول چون تیر عمل کرد و تعادل هیولا را در هم ریخت. می‌گویند که کاسه سرش شکست. سنگ بعدی او را از اسب به زیر انداخت در این هنگام پرچم پیروزی در این سو بالا رفت و با مرگ جالوت تمام دود و دم آن سپاه در هم شکست.

داوود، چوپان و صنعتگر جوان، دست خالی و فقط با فلاخن و سنگ پیروز شده بود. و این همان چیزی بود که از این پیش‌تر، برای کسی باور کردنی نبود.

تقریباً ۱۶۵۰ سال بعد، حضرت علی در جنگ خندق، در مداری بس عالیتر، با در هم کوبیدن و از پای در آوردن هیولا و دیو زمانه (عمرو بن عبدِوُدّ) در مصاف با ارتجاع همین نقش را در چرخش تعادل و تاریخ انقلاب ایفا کرد

جمعبندی قرآن

حالا جمعبندی قرآن را ببینید که نمی‌گذارد داستان به همانجا در کنار رود اردن تمام بشود. در آخرین قسمت آیه‌ای که خواندیم جمع می‌زند و سنت عام تکامل را می‌گوید:

وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ

اگر خدا دفع نمی‌کرد برخی از خلایق را به برخی دیگر، گروهی را به گروهی دیگر، طبقه‌ای را به طبقه‌ای دیگر، اگر ضد جالوت و اگر ضد خمینی را نمی‌آفرید، اگر جنگ اضداد و دیالکتیک و نبرد اضداد در کار نبود، لفسدت الارض. زمین تباه می‌شد. زمین در دست ستمگران و همین جانوران و وحوشی که می‌بینیم برای همیشه باقی می‌ماند و تباه می شد

وَلَکنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَی الْعَالَمِینَ (۲۵۱)

اما خدا، خداوندگار افزایش و فزونی بر همه جهانیان است. با همین قانونمندی به آنها فضیلت آدمیت بخشیده است. میدان را برایشان باز کرده تا در این جنگ شرکت کنند، خودشان را اثبات کنند. فرعون و جالوت و شمر و یزید و شاه و خمینی را نفی کنند.

درست است که به «تِز» میدان داده اما «آنتی تِز» هم هست.

مجاهدین آنتی‌تز تاریخی خمینی هستند. این میدان آزمایش ماست.

این فضل و فزونی است که خدا به ما و خلق و میهن ما داده است. یک فضیلت و فزونی جهانی و بین‌المللی است. نیاز همهٔ دنیاست به ریشه‌کن کردن خمینی و شجرهٔ خبیث ظلمت و ارتجاع از دامن اسلام در ایران و در منطقه و جهان.

تِلْک آیاتُ اللّهِ نَتْلُوهَا عَلَیک بِالْحَقِّ وَإِنَّک لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (۲۵۲)

این آیات خدا بود که بر تو می‌خوانیم به حق و همانا که تو از فرستادگان هستی.

می‌خواهد بگوید آنچه که گفتیم مخصوصاً قانونمندی تز و آنتی‌تز و جنگ اضداد حق و واقعی است اینها را تو از خودت در نیاورده ای. اینها ساخته و پرداخته خودت یا دیگری نیست، و همین دلیل بر این است که تو از مرسلین هستی و پیام ما را می‌رسانی.

حالا مقایسه کنید به‌قول پدر طالقانی، آن روایتهای اسراییلی را با آنچه قرآن دقیق و بدون یک کلمه بالا و پایین می‌گوید. این بواقع نمی‌تواند انشا و املای پیامبر امی ما باشد. معلوم است که فقط می‌تواند حرف دیگری را با امانت منتقل کرده باشد والا علوم زمانه که تازه نزد کاهنان یهودی آن زمان خیلی سری و محفوظ نگه داشته می‌شد همان دست‌نوشته‌ها و کتاب سموئیل و امثال آنها دستخوش تحریفات بسیار بوده است. بگذریم.

می‌بینید که فقط در ۱۰ آیه چه تاریخی را خلاصه کرد و چگونه جمع زد و قانونمندی عام را گفت و چگونه پای آیه‌ها، مهر حق زد و مقام فرستاده‌اش را هم بیان کرد.

از فرمان موتوا. بمیرید شروع کرد و از آن احیا و جنگ و پیروزی عظیم بیرون کشید و چهرهٔ دنیای کهن را دگرگون کرد. آنگاه جمع زد و سنت و قانونمندی تکامل اجتماعی را قرائت کرد.

پایان قسمت چهارم

 

لطفا به اشتراک بگذارید: