میلاد امام حسن مجتبی (ع) در آزمایشی سنگین‌تر از عاشورا – قسمت دوم و آخر

سخنرانی به‌مناسبت سالروز میلاد

پیشوای انقلابی بذرافشان در تیره‌ترین زمان

مسعود رجوی-نیمه رمضان (دیماه ۱۳۷۷)

(قسمت دوم)

 

«امام حسن از این قبلتر در همه جنگهای حضرت علی به‌خصوص جَمل و صفین می‌جنگید، از جمله در جَمل در حالی‌که هنوز کوفه دست دشمن بود با عمار یاسر وارد کوفه شد، ۹ هزار تن رو برای جَمل شخصاً خودش بسیج کرد، تسلیح کرد و به جنگ جَمل برد. یعنی که امام حسن از هیچ تلاشی برای جنگ معاویه هیچگاه فروگذار نکرد. سیستمی از جواسیس معاویه کاملاً به‌صورت حساب شده کاشته بود در ارگانهای مختلف، در دستگاههای مختلف، از سال‌ها پیش. برای این‌که هر طور که شده نگذارد که حاکمیت در دست پیشوای انقلابی باقی بمونه. معاویه همین‌طور یک شبکه آخوندی بسیار گسترده مثل خمینی، در حقیقت باید بگیم که خمینی این روشها رو از معاویه آموخته، یک شبکه آخوندی بسیار گسترده دایر کرده بود برای تبلیغ به نفع خودش و ضدتبلیغ علیه آل علی و امام حسن. از جمله تو بخشنامه‌های اون روزگار هست که هر. دقت کنید، عین بخشنامه، «دقت کنید که هر روایتی که درباره فضیلت علی نقل شده شما مانند آن را درباره خلفا جعل نمایید، زیرا این کار برای من بهتر است و چشم مرا روشن می‌کند و خوشحالتر می‌گردم». این شبکه آخوندی باید جعل روایت و حدیث می‌کرد. این شبکه هم‌چنین می‌باید در همه جا صبّ و لعن حضرت علی را پیش می‌برد. مثل همین امروز که خمینی از روز اول شعار «مرگ بر منافقین» رو «مرگ بر مجاهدین» رو تحت این عنوان می‌خواست جا بیندازه، این روشها همون روشهاست. 60_70سال لعن حضرت علی در بالای منابر به‌وسیله همه آخوندها، آخوندهای شهر و ده رواج داشت تا زمان عمربن عبدالعزیز تا سال101 که معاویه این سیستم رو راه انداخته بود. هیچ منبری، هیچ مراسمی، منهای این شعار، منهای صبّ و لعن حضرت علی، اصلاً برگزار نمی‌شد. عوام‌الناس بعضاً که خبر نداشتند چی به چی هست، اگر یک روز به صبّ و لعن حضرت علی مبادرت نمی‌کردند، فکر می‌کردند یکی از مهمترین فرایض رو انجام نداده‌اند. خمینی این روشهای دجالانه رو از معاویه آموخته. وقتی که حضرت حسن اعلامیه جنگی خودش رو علیه معاویه منتشر کرد، این جواب نامه‌اش، جواب معاویه است، عیناً از روی متن میخونم: «نامهٔ تو فرا رسید و آنچه را که دربارهٔ محمد، فرستادهٔ خدا، از فضیلت نوشتی بدانستم. محمد در فضیلت بر تمام اولین و آخرین از کهنه و نو و کوچک و بزرگ پیش است» _ معاویه است ها!_ «سوگند به‌خدا که محمد تبلیغ رسالت نمود و ادای نصیحت کرد و مردم را راهنمایی نمود تا آنگاه خداوند مردم را از مهلکه برهانید و کوردلان را نور بصیرت بخشید و از نادانی و گمراهی بیرون برد و راه به ایشان نمود. خداوند او را جزای نیکو دهد. بهتر از پاداش هر پیغمبری از امتش و رحمت‌های خدا بر او باد در روزی که متولد گردید و روزی که به رسالت برانگیخته شد و روزی که از دنیا برفت و روزی که زنده و مبعوث گردد».

در اطلاعیه بعدی، جوابیه بعدی: «حال من و تو در این روز حال ابوبکر است پس از وفات پیامبر. هرگاه می‌دانستم که تو رعیت را بهتر از من اداره می‌نمایی» _ اشک تمساح برای مردم، مردم همیشه در صحنه، امت همیشه در صحنه_ «هرگاه می‌دانستم که تو رعیت را بهتر از من اداره می‌نمایی و بر این امت از من غمخوارتر و محافظه‌کارتری و سیاست تو از من بهتر و بر گرد‌آوردن اموال و مکر و کید با دشمنان از من تواناتری تو را اجابت می‌کردم و تو را شایسته می‌دیدم. لیکن می‌دانم که من بیشتر از تو ولایت کرده‌ام و نسبت به این امت تجربتم بیشتر است، دستم از تو فزونتر، بنابراین روا باشد که تو با من بیعت کنی و دعوت مرا اجابت نمایی، اکنون در قید اطاعت من درآیی». وقاحت، وقاحتی است بی‌حد و حصر، ارتجاع در برابر انقلاب، ببینید که چه دعوی‌ها می‌کند. وقتی که بزرگمردانی مثل مالک اشتر رو با عسل مسموم می‌کرد ادعاش تماماً سراپا اسلامی بود، می‌گفت: «انّ الله جنودا من‌العسل»! خدا یک سپاهیانی دارد از عسل. توی یک نامه دیگه‌اش می‌نویسد که خدا مردی رو برانگیخت که حق علی رو کف دستش گذاشت. این‌چنین مرتجعین اصیل‌ترین حقایق هستی رو به لوث وجود خودشون آلوده می‌کنند.

اون شش ماه، شش ماهی بود که سراپا امام حسن برای جنگ تلاش می‌کرد. در قدم اول وقتی که از کوفه راه افتاد و در. به سمت شام میآمد، به سمت شمال و شمال غربی، وقتی در محلی به نام دیر عبدالرحمن فرود آمد جمعاً تونسته بود 40هزار نفر رو آرایش جنگی بده. 12 هزار نفر رو به فرماندهی عبیدالله ابن عباس که گفتیم فرستاد، همون که با یک میلیون درهم فروخته شد، چهار هزار نفر هم برای استان الانبار، اون که با 500هزار درهم خودش رو فروخت. و در این میان فرماندهی داشت به نام قیس‌ابن سعد ابن عباده قهرمانی که هر چه معاویه تلاش کرد که او ببرد یا فرو بریزد بیشتر و بیشتر ایستادگی کرد. در اولین روز جنگ تفوق نسبی مال این طرف بود. اما دسیسه‌های معاویه، تبلیغات معاویه و تجارت آدم که می‌کرد، باعث تشنج در اردوی امام حسن شد. یکی از بخشنامه‌های اونزمان معاویه به همهٔ حکام، به همهٔ ایالات و ولایات، این بود که همانا خداوند مردی از بندگانش را برانگیخت که ناگهان بر تارک علی شمشیر فرو کفت و او را بکشت و اصحابش را متفرق و پراکنده کرد. و این مقدمه‌ای بود که جایزه کلانی قرار داد برای هر کسی که بتونه امام حسن رو ترور بکنه. یکی دیگه از کارهای معاویه قطع ارتباطات، دستگیری پیک‌ها و ارتباطات اون روزگار اردوی امام حسن بود. یکی را هم فرستاد با 20هزار نفر که در مقابل قیس، قیس که. قهرمانی که گفتیم از پهلوی دیگری وارد بشه و بجنگه. و بعد جنگ روانی تا بخواهید مثلاً یکی از اطلاعیه‌هاشون: «ای سپاه عراق برای چه می‌جنگید؟ اینک عبیدالله بن عباس امیر شما با معاویه دست بیعت داد و این هم پیشوای شما امام حسن که با معاویه صلح کرد» _ هنوز صلحی نشده بود_ «حال خود را برای چه به کشتن می‌دهید؟» و بعد دسته‌ها و افراد بخصوصی رو هم مأمور کرده بود برای جنگ روانی روی شخص خود قیس، هم تهدید و هم تطمیع. و قیس فقط جواب داد که «لاوالله! لا تلقانی ابداً» هرگز من را نمی‌توانی ملاقات کنی، هرگز من رو نمیتونی ببینی، می‌خواست مثل قبلی‌ها بکشدش به سمت خودش. «الاّ بینی و بینک الرمی» هرگز من یکی را نمیتونی مگر این‌که بین ما نیزه باشه یا در سینه تو یا در گلوی من. شیطان مجسم روزگار بود معاویه. بیخود نبود که حضرت علی گفته بود که آهان این قرآنها را از سر‌نیزه‌ها بیندازید و سراپردهٔ شیطان را بکوبید. روح پلید شیطان در هر دوران مثل زمان ما که در خمینی مجسم بود از قضا با تمسک به همان ظواهر و همان شعارها به ظاهر اسلامی کار خودش رو پیش می‌بره. اما افسوس که در اون روزگار، افرادی، قهرمانانی مانند قیس، اندک بودند در عصر بندگی، در عصر جاهلیت. تردیدی نیست که اگر معدودی قهرمانان پایدار مثل قیس رو امام حسن میداشت، حتماً که در تعادل‌قوای عینی می‌توانست بر معاویه فائق بشه. اما چنین چیزی نبود و شاید هم قرار نبود که باشه. چون پیشرفت و تعالی بشری جریانی است آگاهانه و داوطلبانه. و سرانجام بخشنامهٔ دیگر معاویه برای هر کس که امام حسن را بکشد، 200 هزار درهم پول به اضافهٔ دختر خود معاویه. اونجا خواهرش رو گفت که برای «زیاد» حجاب بردار و دعوی کن که پدرش رو می‌شناسی که همانا پدر توست، یعنی اباسفیان، ابوسفیان. اینجا برای کسی که ترور کنه حضرت حسن رو 200هزار درهم باضافه دختر خودش. این نامه خطاب به تمام اعیان و اشراف و رؤسای قبایل فرستاده شد. کار چنان شد که حضرت حسن برای نماز خواندن هم باید جوشن و زره می‌پوشید و در حین جنگ بایستی با محافظ نماز می‌گزارد. یکبار هم بهش حمله کردند که مؤثر نشد، به پاش خورد و روی تخت به سمت مدائن، همین مدائنی که اینجا هست بردند. دوباره در مدائن امام حسن شروع کرد به آزمایشی دیگر و تلاشی دیگر. با سخنرانیهای روشنگر بسیار از جمله این‌که می‌گفت: «بعد از من دیگه شما با چه‌کسی خواهید جنگید؟ با آن کس که کافر و ستمکار است و به خدا و پیغمبر هرگز ایمان نیاورده است». هر چی می‌گفت بابا اصلاً مگه شما فکر می‌کنید معاویه مسلمانه؟ مگه شما اصلاً فکر می‌کنید این به خدا و پیغمبر اعتقادی داره؟ یادتون هست یک زمان بحث می‌کردیم هم در فاز سیاسی و هم این سالهای اخیر، چون ارتجاع همون ارتجاعه، که اصلاً مگر خمینی به خدا و پیغمبر اعتقادی داره؟ اصلاً مگة مسأله‌اش اسلامه؟ مگه مسأله‌اش خداست؟ دجال یعنی این! بسیار تلاش می‌کرد، یکی دیگه از سخنرانیهایش است، که بگه بابا جنگ ما عادلانه است، جنگ ما تجاوزکارانه نیست، جنگ ما به‌خاطر عنوان و مقام نیست جنگ ما به‌خاطر حکومت کردن نیست. یک پاراگراف از یک سخنرانی امام حسن رو میخونم: «به خدا سوگند امید و آرزوی من آن است که به سپاسگزاری خداوند روز کنم و از هر کس به نصیحت و موعظه خلق بیشتر بکوشم و در سینه‌ام کینهٔ هیچ مسلمانی نیست». می‌گفت والله اگر به خودم باشه‌ها من که نمی‌خوام بجنگم، نمی‌خوام که حاکمیت پیدا کنم. «و بدانید که من در کار شما از خودتان بهتر نظر کنم و مصالح شما را بهتر تشخیص دهم. بنابراین فرمان مرا مخالفت نکنید و راهم را برنگردانید»، یعنی بیایید این خط رو با هم برویم. این از یکی از سخنرانیهای مدائنه. اما شرایط عینی، تعادل قوا، بسیار نارس‌تر از این بود که اجازهٔ پیروزی داده بشه.

شاید هم که برای انقلابیون بزرگ، برای پیشوایان رهایی، برای کسانی مثل حضرت حسن و امام حسین، . رسالت بزرگ اونها این بوده که آتش رو در سیاهترین، تاریکترین، ادوار و اعصار برافروزند. بذری بکارند و تخمی را نشاء کنند که 1300، 400 سال بعد از خودشون شروع به رشد و بالندگی بکنه. چون پیدا کردن یکی، یکی، فقط یکی، یک مجاهد پاکباز و مقاوم، کار بسیار بغرنجی بود. یافت می‌نشود. چطور می‌شد در اون روزگار ده تا بیست تا صد تا هزار تا یا هزارها گوهر بی‌بدیل پیدا کرد؟ هرگز، که در اوج آگاهی، و در اوج پاکباختگی بدونند چکار دارند می‌کنند و برای چی. مجذوب رفاه نشند، به‌قول امروز شما مسحور بورژوازی نشند، حساب نبرند. با شرایط سخت انطباق آگاهانه و فعال بکنند. چقدر که مقتدایان و راهبران آرمانی و تاریخی ما در آن روزگاران بی‌کس و تنها بودند، فی‌الواقع غریب. و شاید هم که اوج عظمت در همینه و شاید هم که رسالت‌شون اصلاً همین بوده که از پیامبر اکرم پل بزنند، حلقه وصلی باشند به جانب امروز، به جانب نسلهای ما و چیزی رو زنده نگه دارند.

حالا معاویه یک طرف، در طرف دیگه بقایای خوارج باز مجدداً شروع کردند. «این مرد به خدا کافر شده است»، حرفهای امام حسن چیه، اینها هم از این طرف که آقا این کافره، این مشرکه، این هم مثل باباش شده، مثل حضرت علی. در این بحبوحه بود که آدمهای معاویه فرصت رو مغتنم شمردند یک روز زدند به خیمهٔ خود امام حسن. تا اونجا پیش اومدند، غارت کردند و بردند. حتی یک کسی ردای امام حسن را از دوشش کشید و برد و شاید اگر فداکاری عده‌یی از یاران اندک و جانبازش نبود، همون جا می‌تونستند که ترورش بکنند. معاویه می‌خواست چنین بگه که به‌دست لشگر خودش کشته شد. فرق معاویه با یزید این بود. با حواس بسیار جمع در مجموع چه در دمشق چه زمانی که خلیفه گری عامش بود بر سراسر کشورهای اسلامی اون روزگار، 40سال، از سال 20هجری، 20سال در شام از سال 40 به بعد هم که سراسر دنیای اسلام، دقیقاً حواسش جمع بود که چکار می‌کنه. در حالی که همه نوع سرکوب و جنایت و اینها بود اما ظواهر رو این‌طور می‌ساخت و وسوسه می‌کرد. دجال بود. خمینی از او به ارث برده. عمد داشت صحنه رو طوری ترتیب بده که «خودشان خودشان را می‌کشند»! عمد داشت صحنه رو طوری ترتیب بده که بگوید به‌وسیله لشکر خودش کشته شد. کما این‌که در موارد قبلی که آدمها رو می‌خرید و می‌برد و جنگ تبلیغاتی و سیاسی و جنگ روانی می‌کرد همیشه طوری حرکت می‌کرد، طعمه‌هاش رو طوری انتخاب می‌کرد که از منفعت مضاعف برخوردار بشه، دوبله بخوره، یکی خود اون دستاوردش که یارو رو آورده بود و بعد خود اون رو بکار بگیره علیه نیروی انقلاب، علیه خود امام حسن. در هرحال امام حسن راه مدائن رو ادامه داد. از نقطه‌ای به نام سابات هنوز بیرون نرفته بود که یکی دیگر از عوامل معاویه از کمینگاه جست و با شعار «الله اکبر، معاویه رهبر» خنجر روبه‌روی امام حسن گرفت و گفت ای حسن پدرت مشرک شد، تو هم مشرک شدی. امام حسن شدیداً مجروح و مهاجم هم در دم کشته شد. حضرت حسن رو بر تختی نشاندند، و برانکاری و مجروح به مدائن بردند. مجدداً در اونجا در سخنرانی با لشکریان خودش سوگند خورد که از مقابله با لشکر شام، ارتجاع اموی، روی برنتافتیم. لاکن در میدان کار‌زار و رزم با دشمن میبایستی با نیروی صبر و شکیب و سلامت روان گام برداریم و بعد برآشفت که این چه وضعی است که هنوز برخی بر کشتگان صفّین و نهروان گریه می‌کنند، این چه خبره؟! آن‌کس که بگرید و به‌کار جنگ برنخیزد وامانده و شکست‌خورده را ماند! ببینید وضع چه خبره که هنوز عده‌یی از عوام‌الناس بر کشته‌های صِفین و جَمل، بغرنج بود، چون می‌دیدند خب، این هم میگه اسلام اون هم میگه اسلام، در روزگار ما هم بغرنج بود. اگر این خون رو نمی‌دادید در برابر خمینی خب، خمینی امامه دیگه. در 80سالگی هم به سلطنت مطلقه فقیه رسیده. پس عمرش رو کرده، پس پیریست 80ساله، مرجع تقلید، رهبر مستضعفان، ضدامپریالیست. حالا می‌بینیم یکی به یکی خط‌ امامی‌های در گِل مانده چطور می‌آیند شعارهای قبلی خودشان رو پس می‌گیرند بر سر گروگانگیری که آقا ما کی گفتیم که رابطه با آمریکا نباید باشد؟! چه خبره خب، میتونه باشه. حالا میآن میگن اِه، جناح غالب، جناح غالب رژیم، شعار علیه آمریکا رو سرپوشی کرده برای مطامع خودش، برای هدفهای سیاسی خودش. عجب، از کی فهمیدید؟ سرپوشی کرده برای ممانعت از قانونگرایی و آزادی. کشف جدیدی است.

رجال اون روزگار هم در زمان امام حسن اغلب به گوش‌های خزیده بودند. آقای مغیره رفته بود به طایف گوشه‌گیر شده بود. البته از تک و تنهایی دلتنگ بود، مرغ دلش پر می‌زد در هوای کارگزاری. از یک‌طرف هم می‌دید که یکی از دوستان سابق، عمرو عاص، به آلاف و الوفی رسیده و اینجا مونده، مثل یک اسب لگام بسته. ابوح ریره در مدینه و ناخوش نداشت که گاهی وقتها یک پول و پلهای از معاویه برسه مثل همین روزگار. بعد جوشکارها که آقا چه خبره، بین مسلمین نباید جنگ باشه. دگراندیش‌ها هم‌چنین که حالا باید بریم سراغ چیزهای جدید. خب اینجا دو راه هست، پس از لحاظ نظامی جوابی در برابر معاویه نیست، همه تلاشها انجام شده. یا می‌باید همون کار امام حسین رو پیشه کرد که حتماً برای امام حسن خیلی پذیرفتنیتره، چون جنگ‌هاش رو کرده، چون ترورهاش رو شده، چون همهٔ امتحانات و آزمایشاتش رو پس داده و یا حتی شرایط طوری نیست که اگر عاشورایی هم به‌راه بیاندازد به هدف بخوره، به خال بخوره. انگار که هنوز شرایط عینی اونقدر نارس و ناپخته است، اونقدر مادونه که تصمیم برای قطعی‌ترین نبرد رو نمی‌شود و نباید گرفت. پیشوایانی مثل حسن بن علی هستند که از پس چنین شرایطی برمی‌آیند. چون طرف حساب معاویه است و نه یزید. به‌خصوص که معاویه فرقش با یزید این است که حواسش جمع است که طرف مقابل کی هست. بنا بر این به‌رغم همهٔ رذالت، به‌رغم همه جنایت، هیچوقت از امام حسن نمیخواد که تو باید منو امیرالمؤمنین خطاب کنی، تو باید با من بیعت کنی، چون میدونه امام حسن این کاره نیست. حالا یا باید پیشوا و پیش‌آهنگ انقلابی تصمیم برای قطعی‌ترین نبرد رو بگیره، یعنی یک عاشورایی راه‌بندازه و یا می‌باید در اون شرایطِ فوق‌العاده بغرنج تازه حرکتی رو از نو شروع کنه. انگار که باید یک فاز سیاسی بگذرونه، انگار که باید یک فاز افشاگری بگذرونه. چه روز تلخی بود روزی که پدرش علی ترور شد، گویا پایان یک فصل بوده. چون ارتجاع کاملاً غلبه کرده. این چیزها هم شاخص داره. شاخصش افرادی هستند، رزم‌آورانی هستند، سرانی و سردارانی که در کنارش باید باشند که نیستند. قطعاً اگر 10 فرمانده مثل قیس میداشت، فقط 10تا، متفاوت بود، چه رسد که صدتا، چه رسد که هزار تا. ولی چنین چیزی نبود. از اونطرف معاویه بدش نمیاومد که با یک ترتیبی، با یک نقش‌های و دسیس‌های که بتونه بگه خودشون خودشون رو کشتند از دست حضرت حسن خلاص بشه. چون مرزش این بود که نمی‌خواست به پای خودش بیفته، نمی‌صرفید براش. همه هنر این بود که مستقیم دستش تو کار نباشه، کما این‌که وقتی هم که در سال 50 هجری، 10 سال بعد، امام حسن رو از طریق زوجه‌اش که دختر یکی از سران خوارج بود شهید کرد، هنوز هم مورخین بعضاً میگن، محققان که معلوم نیست که کار کار معاویه باشه، شاید این زنه خودش این کار رو کرده، از روی چشم و همچشمی، از روی نمی‌دونم کین‌خواهی در مورد پدرش و و و. در حالی‌که موضوع خیلی روشنه. هم الآن می‌بینیم که توی جنایتهایی که رژیم می‌کرد در حق مجاهدین می‌گفت که خودشون خودشون رو ترور کردند، معلوم نیست. این هوشیاری ضدانقلابی معاویه بود. در حقیقت روی یک شرایط عینی سوار بود، روی یک شرایط عینی، روی یک تعادل قوایی که در دنیای مادی همه چیز به نفع اون بود و این جنبش چشم‌اندازی برای پیروزی نداشت. اون بزرگمالکیها، زمینداریها، برده‌داریها، اون جنگهای توسعه‌طلب انه، اون تجمل، اون دود و دم و زرق و برق دنیای مادی، اونچه که مثلاً شما بهش می‌گید در این روزگار بورژوازی، بسیاری رو با خودش برده بود. پس کو قهرمانانی مثل قیس؟ یادمون نره تازه 10 سال بعد، بعد از امام حسن در سال60 هجری، چون تمام این روزگار امام حسین در کنار امام حسن بوده و او رو راهبر، مقتدا و پیشوای خودش می‌شناخته. 10سال بعد که تازه یزید بود و تحت اجبار گذاشت امام حسین رو برای بیعت بلافاصله بعد از این‌که به‌جای معاویه نشست یزید، در طرف امام حسین بیشتر از 72 نفر نبودند که 30_32 نفر حَرم خودش بودند، یعنی حدود چهل نفر، غیر از حَرمش حدود چهل نفر، این تازه ده سال بعد بود، بعد از معاویه در زمان یزید بعد از همه اتمام حجتها. عجب! تاریخ انسان چقدر پر پیچ و خم بوده. انگار هنوز در دنیای بهیمی و مادون انسانی بوده که چنین راهبران و چنین پیشوایانی ضروری بودند برای این‌که راه باز کنند، برای این‌که آتش و ندای رهایی، ندای رهایی‌بخش اسلام، اسلام محمدی و علوی ادامه پیدا کنه. کما این‌که هنوز در بسیاری از بلاد اسلامی ارتجاع اموی محترمه، هنوز بعد از 1400سال. اصلاً اینطوری نیست جز در مورد شیعیانی که آگاهی از ما مضی، از تاریخ گذشته دارند، اصلاً اینطوری نیست که همه چی روشن باشه که چی به چی بوده، اصلاً دعوا بر سر چی بوده؟ چون حتی تا روز عاشورا دستگاه اموی تلاش می‌کرد که بگه آقا این حکومت میخواد. این امام حسین حکومت میخواد، این خارجیه، نمی‌دونم ستون پنجم کجا، چون خودش تو عراق بوده اصلاً. دیگه نمی‌شد گفت ستون پنجم عراق (خنده). ولی خب، استکبار جهانی در هر زمان پیدا میشه. بیخود نبود که روز اول که حضرت علی روی کار آمد تو اطلاعیهٔ سیاسی _ نظامی شمارهٔ 1 گفت آقا حقوق مردم در کابین زنانتون هم که باشه، مهریه زنانتون درمیآرم. اون بزرگ مالکیها، اون کشورگشاییها، اون غنائم و اون غارتها، دَم خیلیها رو باهاش دیده بودند.

حضرت علی می‌گفت این حرفها مزخرفه که معاویه عَلَم کرده که من چون کنار روم هستم و می‌خوام به رومیان ثابت کنم عزت و حشمت اسلام رو، گفت غلط کردی نمی‌خواد اینطوری ثابت کنی. در این سالیان تا بخواهید معاویه با شبکه سیاسی و اطلاعاتی خودش و با شبکهٔ مالیش، با پول، تونسته بود اوضاع عراق رو درش نفوذ بکنه و تبلیغ بکنه علیه علی و آل علی. برای این، مرفهین اون زمان به جنگهای علی به‌عنوان جنگهای شوم نگاه می‌کردند که برادر رو در مقابل برادر قرار داده! به نظر می‌رسد که کسی غیر از حضرت علی از پس این جنگها و حل این معضلات بر‌نمی‌اومد. راستی هم اگر ما نمونه‌یی مثل حضرت علی نداشتیم چه جوری می‌خواستیم با خمینی در بیفتیم؟ چه جوری می‌خواستیم ثابت کنیم که آقا این ارتجاعه! چه جوری می‌خواستیم بگیم که قرآنی رو که خمینی بر سر نیزه‌های عدوات و خصومت ضدبشری خودش کرده، اینها رو باید با شمشیر فرو انداخت؟

خب، وقتی دهسال بعد با امام حسین غیر از حَرم خودش، حدود ۴۰نفر، پس می‌توان شرایط امام حسن رو دریافت. بنابراین ناگزیر پای اون توافقی اومد که بهش میگن صلح امام حسن با معاویه. توافق این بود:

۱_ معاویه حق سب و لعن آل علی و شیعیان علی و آزار اونها رو ندارد.

۲_ حق معرفی ولیعهد و جانشین بعد از خودش ندارد و خلافت باید برگردد به امام حسن.

۳_هرگز نباید از امام حسن بیعت بخواد و این‌که به او امیرالمؤمنین خطاب بکند.

۴_ اینها رو نکته‌بندیاش رو من میگم، نه عیناً از روی قرارداد. بیت‌المال کوفه که حدود 5میلیون درهم بود به اضافه مالیات دارابگِرد، دارابگرد شیراز که حدود یک میلیون درهم بود، این تحت نظارت امام حسن خواهد بود. مالیات دارابگِرد برای خانواده شهدای جَمل و صِفین مصرف خواهد شد و دیگر این‌که معاویه حق احضار، یعنی فراخواندن، امام حسن رو ندارد. این اون چیزی است که بهش می‌گویند قرارداد صلح. چون جنگ فی‌الواقع وقتی متوقف شد که دیگه در این سو توان جنگی وجود نداشت. تفاوت البته با اولیاء و انبیاء پیشین این بود که یحیی پیامبر رو ارتجاع حاکم می‌برد در توی درخت که مخفی شده بود اَره می‌کرد از وسط یا مسیح رو آن‌چنان تعقیب کردند که باید خدا بیرونش می‌کشید، در این روزگار این قدم رو تاریخ پیش رفته بود. البته برای امام حسن واضح بود که وقتی معاویه بر عراق مسلط بشه، بر عراق اون روزگار، بعد تازه شروع خواهد شد و همین‌طور هم شد. بعد مردم قدر و معنای اون هشدارهای حضرت علی رو که می‌گفت ببین اینها به خدا اگر حاکم بشند هیچ خونهای، هیچ آجری، از ستمشون در امان نخواهد بود، این رو دیدند. چون از کشته واقعاً پُشته ساخت. «زیاد» رو فرستاد به حکومت همین کوفه اونقدر کشت، اونقدر امنیت برقرار کرد که به‌قول شاهنشاه آریامهر عراقِ عرب شد جزیره امنیت و ثبات. امام حسن در مجموع 25بار پیاده به خانهٔ خدا رفت. دوبار همهٔ دارایی خودش رو بخشید و سه بار دیگر هم تو اون 7_8 سال الباقی حیاتش هر چه رو که داشت با مستمندان اون روزگار نصف کرد و محققان می‌گویند که او بنیانگذار حزب سیاسی مخفی شیعه است، حزب انقلابی سیاسی مخفی شیعه.

دکتر طه حسین می‌نویسد: «وقتی کار عراق به‌دست معاویه و جانشینانش از بنی امیه افتاد مردم عراق درستی بیم دادنهای علی را دانستند و پیشگویی علی آشکار شد. اکنون کارگزاران اموی همه‌گونه بلا بر سرشان ریختند و به کارهایی که دوست نداشتند وادارشان کردند و در مال و جان آشکار و نهان و دنیا و دین آزارشان دادند. پس آنگاه همگان به یاد علی و هشدارهای او افتادند». در قدم بعد یک بخشنامهٔ دیگری داره معاویه، یک پاراگرافش رو میخونم: «متوجه باشید در تمام دقایق هر که ثابت شد از شیعیان علی و از دوستداران اهل بیت است عطایش را قطع کنید» _ حقوقش رو_ «و مواجب او را توقیف نمایید». در بخشنامه‌یی دیگه: «نظر کنید هر که را احتمال دادید از هواداران اهل بیت است به مجرد گمان او را تحت فشار و شکنجه قرار دهید و خانه‌اش را بر سرش خراب کنید».

ابن ابوالحدید هم می‌نویسد که: «از دوستان اهل بیت و مردم هر که را که گمان دوستی علی در او بود، به تهمت می‌گرفتند و زجر می‌کردند و بی‌خانمان می‌نمودند و آنگاه می‌کشتند». تبلیغات معاویه اونقدر علیه حضرت علی گسترده بود که مشهوره، همه میدونین، اهل شام گفتند که: «این علی که می‌گین تو محراب کشته شده با محراب چکار داشت؟»

می‌گویند که برای این‌که بچه‌های کوچک از اول ضد علی بار بیایند، در مکتب‌خونه‌ها آخوندها و شبکهٔ آخوندی معاویه برنامه‌های متعددی روشون پیاده می‌کردند. مثلاً اسباب‌بازی را می‌گرفتند نمی‌دادند بچه گریه می‌کرد می‌گفتند اسباب بازیتو علی برده، علی شده بود هیولایی. وقتی گرسنه بود می‌گفتند غذات رو مثلاً علی برده. وقتی که چیزی می‌دادند می‌گفتند که معاویه برات فرستاده.

روزی معاویه پسر مُغیره را، حاکم کوفه را، خصوصی احضار کرد و به او گفت: «راستی پدرت دین افراد را هر یک به چند خرید؟ جواب داد سه هزار درهم. معاویه با تعجب گفت مردم دین خود را سه هزار درهم می‌فروشند؟ پس به پدرت بگو خیلی زیاد بخرد، ارزان می‌فروشند من بسیار لازم دارم». وقتی که حُجر بن عدی از یاران وفادار حضرت علی رو «زیاد» دستگیر کرد و فرستاد به شام برای این‌که معاویه بکشتش حرف این بود که اینها با سبّ علی، با لعن علی، مخالفند. هنوز به دمشق نرسیده معاویه جلادی فرستاد که اون سردار نامی را گردن زد. یکی از یاران عدی به نام عبدالرحمن کسی بود که فرستادش که در کوفه «زیاد» بکشدش. در مجلس معاویه در شام عبدالرحمن از حضرت علی دفاع کرد. معاویه بهش گفت که «قَتَلْتَ نَفْسَک». گفت: «با این حرفت خودت رو به کشتن دادی». عبدالرحمن گفت که «بَل إیاک قَتَلْتُ»، گفت: «نه، تو رو کشتم». امروز تاریخ گواهه که بعد از سدهها و قرون کی موند و کی محو و نابود شد. داستان در مداری بالاتر، در فازی بالاتر از تکامل بشری ادامه پیدا کرد تا به امروز. خمینی هم فکر کرد که مجاهدین را کشته است. لازم نیست منتظر زمان زیادی بشیم. از همین الآن هم معلومه که کی کی رو کشت، تاریخاً، به‌صورت آرمانی و سیاسی.

خب، پس امروز روز ولادت پیشوایی است، چه خوب گفت مریم در دعاش، نورِ دیده و جگر گوشه، جگر گوشه فاطمهٔ زهرا، نورِ دیده علی مرتضی و پیشوای برگزیده محمد مصطفی. در چنین شرایط تاریخی بسیار بغرنج و بسیار تاریک و عقب‌مانده بوده که پیشوایان ما، ائمه ما، راه گشودند والا تکامل حتماً که به بن‌بست میرسید. در شرایطی که فی‌الواقع تنها و غریب بودند. بعد به عاشورا رسیدیم و گذشت و گذشت. حالا قرن پونزدهم هجرت هستیم. انگار چیزی در حال چرخشه، چیزی متفاوته، پایان قرن بیستم و آغاز قرن بیست و یکم هستیم. دیگه تعادل‌قوا اون تعادل‌قوا نیست. این‌طور نیست که پیام رهایی، پیام اسلام محمدی و علوی پژواکی نداشته باشه، طنینی نداشته باشه. می‌بینین که در روزگار خودمون چقدر تحولات سریعه. چه کسی فکر می‌کرد در کمتر از دو دهه خمینی اینچنین در شعارهاش و در مواضعش به وسیله نیروهای خودش لجن‌مال بشه، از جنگ‌طلبیش تا شعارهای به‌اصطلاح ضداستکباریش. البته او در مجاهدین خودش رو کشت. هر روز با این حقیقت بیشتر و بیشتر آشنا می‌شویم. این حقیقت بیشتر و بیشتر چشمها رو می‌گیره. اگر که در ما اصالتی هست لابد که غباری از قدم پیشوایان آرمانی مثل امام حسن و امام حسین رو جسته‌ایم و در خود گرفتیم. درس صداقت و فدا، درس ایستادگی، درس سر خم نکردن در برابر شرایط بغرنج، درس آزادی، همهٔ درسهایی که امروز همهٔ شما در انقلاب مریم آموخته‌اید. درست به همین دلیل، به دلیل گوهر بی‌بدیل که برجسته‌ترین و بارزترین و مهمترین تفاوت این روزگار با اون روزگار هست، می‌شود گفت که پس از قرون و اعصار، پس از سالیان، انگار که در تاریخ می‌خواد روی پاشنه با شما، از طریق شما و خلقتون بچرخه.

خمینی فکر می‌کرد با کشتار، با سرکوب، با قتل‌عام، با زجر، با شکنجه، از پس شما و نسل شما برخواهد آمد. این بار لازم نبود که منتظر قرنها بشویم، نه، سالیانی اندک تو یک نسل بسیاری چیزها رو روشن و روشن‌تر کرد. خدا شایستگی بده، اما انگار که امروز مأموریت، رسالت و تعهد شما دقیقاً در ادامه همونی است که با حضرت علی و حضرت حسن و امام حسین آغاز شد.

خیلی وقتها هست که خودتون در اطلاعیه‌هاتون به دیگران می‌گوئید که آقا جون فکر نکن الآن ایران همون ایران زمان ۲۸مرداده، یعنی ۴۰ سال، ۴۵سال پیش. چی فرق کرده؟ و این فرق رو شاخصش رو در کجا می‌شود دید؟ ایناها، در ارتش آزادی، این حرف جدیست. از همینجا رایحهٔ فتح و پیروزی به مشام میرسه. اگر بتونیم آخوندهای دجال و ارتجاع خمینی رو در ایران سرنگون بکنیم. پس بهترین شاخص در همین رزم‌آوران و همین مجاهدانی است که تاکنون ۱۲۰هزار بار بر سر دار رفتند و به اتاقهای شکنجه رفتند. این تعهد، این رسالت، البته به دوش شما و نسل شماست. بگذارید ببینیم این بار معاویه پیروز خواهد شد یا حضرت علی و حضرت حسن، . بگذارید ببینیم این‌بار در ایران‌زمین یزید پیروز خواهد شد یا امام حسین. و بگذارید ببینیم این بار، بیائیم به روزگار خودمون، مریم یا خمینی، کدوم یکی؟

(جمعیت: مریم)

جواب رو البته شما خواهید داد، تک‌تک ما خواهیم داد، جواب رو در و دیوار نمیدن، اشباح نمیدن، درختان نمیدن، جواب رو پیش‌آهنگ انقلابی خواهد داد. انگار که نه فقط در تاریخ خودتون، ایران، در تاریخ سرزمین خودمون بلکه در تاریخ اسلام هم بسیاری نظرها به شما دوخته شده و خدا کند که به حق پیامبر اکرم و مولود امروز و همهٔ شهیدان و مجاهدان و رزم‌آورانی که در این سالیان به عهد خود وفا کردند ما شایسته باشیم

 

پایان

لطفا به اشتراک بگذارید: