مرکز اسناد انقلاب اسلامی رژیم ۲۴اردیبهشت ۱۴۰۴- اتمام حجت خمینی با مجاهدین خلق در ۲۱ اردیبهشت ۶۰+ مسعود رجوی ۳۰دی ۱۳۸۸
مرکز اسناد انقلاب اسلامی رژیم ـ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
اتمام حجت امام خمینی با مجاهدین خلق در ۲۱ اردیبهشت ۶۰
در پاسخ به نامه سازمان:
اگر یک در هزار احتمال میدادم
که شما دست بردارید از آن کارهایی که میخواهید انجام بدهید
حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم
لازم هم نبود شما پیش من بیایید
مرکز اسناد رژیم: سازمان در مواجهه با اظهارات حضرت امام در ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۰ نامهیی خطاب به ایشان نوشت
ما باز هم به عنوان انقلابیون یکتاپرست به عرض میرسانیم که به هیچ وجه تا آنجا که به ما مربوط است از جنگ و دعوا و اختلاف داخلی استقبال نکرده و نمیکنیم و تا آنجا که انضباط آهنین تشکیلاتی ما کشش داشته باشد. تلاش خواهیم نمود که همچون گذشته ولو به بهای جان خواهران و برادرانمان تا وقتی راههای مسالمتآمیز ابراز عقیده و فعالیت انقلابی مطلقاً مسدود نشده و بهاصطلاح حجت تمام نگردیده است از عکسالعملهای خشونتبار و قهرآمیز بپرهیزیم
پایگاه اطلاعرسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی رژیم -۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴
در روز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۰ حضرت امام خمینی طی سخنانی به گروههای مسلح و از جمله سازمان مجاهدین خلق هشدار داد اسلحه را کنار گذاشته و به آغوش ملت باز گردند؛ اما سازمان در مواجهه با اظهارات حضرت امام (ره)، در تاریخ ۱۲ اردیبهشت ۱۳۶۰ نامهیی خطاب به ایشان نوشت که در آن بدون پذیرش تحویل سلاح، از موضع مظلوم و حق به جانب و در عینحال مدعی قدرت، به تهدید برخاست و ضمن یادآوری عملیاتهای خود در رژیم گذشته، بهصراحت اعلام کرد که به قانون اساسی[ولایت فقیه] رأی نداده است و آن را قبول ندارد و از عکسالعملهای خشونتبار و قهرآمیز سخن گفت (و نوشت):
«بیگمان شما در هر موقعیتی که مقتضی بدانید تکلیف نهایی مورد اشاره در سخنان ۱۰ اردیبهشت را مقرر خواهید فرمود لیکن ما باز هم به عنوان انقلابیون یکتاپرست به عرض میرسانیم که به هیچ وجه تا آنجا که به ما مربوط است از جنگ و دعوا و اختلاف داخلی استقبال نکرده و نمیکنیم و تا آنجا که انضباط آهنین تشکیلاتی ما کشش داشته باشد تلاش خواهیم نمود که همچون گذشته ولو به بهای جان خواهران و برادرانمان تا وقتی راههای مسالمتآمیز ابراز عقیده و فعالیت انقلابی مطلقاً مسدود نشده و بهاصطلاح حجت تمام نگردیده است از عکسالعملهای خشونتبار و قهرآمیز بپرهیزیم». [۲]
در ۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۰ امام خمینی در پاسخ به نامه سازمان که در واقع آخرین اتمام حجتها با سازمان محسوب میشد فرمودند:
«در آن نوشتهای که نوشتید، در عینحالی که اظهار مظلومیتهای زیاد کردهاید، لکن باز ناشیگری کردید و تهدید به قیام مسلحانه کردید. ما چطور با کسانی که میخواهند بر ضداسلام قیام مسلحانه بکنند میتوانیم تفاهم کنیم؟ شما به قوانین اسلام سر بگذارید، گردن فروبیاورید، کشور اسلامی، همه شما را میپذیرد. و من هم که یک طلبه هستم با شما حاضرم که در یک جلسه، نه در یک جلسه، در دهها جلسه با شما بنشینم و صحبت کنم. و من اگر یک در هزار احتمال میدادم که شما دست بردارید از آن کارهایی که میخواهید انجام بدهید، حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم، لازم هم نبود شما پیش من بیایید
استراتژی قیام و سرنگونی
سلسله آموزش
برای نسل جوان در داخل کشور
مسعود رجوی -۳۰دی ۱۳۸۸
تظاهرات مادران و آخرین اخطار خمینی
بعد از تظاهرات ۱۵۰هزار نفری مادران در تهران در ۷ اردیبهشت سال ۶۰، خمینی در ۱۰ اردیبهشت به صحنه آمد و ما را به تعیین «تکلیف نهایی» تهدید کرد و گفت: «اسلحه را زمین بگذارید و از این شیطنتها دست بردارید و به آغوش ملت برگردید».
ما هم آخرین اتمامحجت را بهعمل آوردیم و در ۱۲ اردیبهشت یک نامهٔ سرگشاده خطاب به «مقام رهبری کشور جمهوری اسلامی ایران حضرت آیتالله خمینی!» به او نوشتیم، اینطور که برمیآید، روزی را که رسماً به مقابله با ما تکلیف نمایید دور نیست و «شما در هر موقعیتی که مقتضی بدانید آن را مقرر خواهید فرمود. لاکن ما باز هم بهعنوان انقلابیون یکتاپرست به عرض میرسانیم که به هیچوجه تا آنجا که به ما مربوط است از جنگ و دعوا و اختلافات داخلی استقبال نکرده و نمیکنیم و تا آنجا که انضباط آهنین تشکیلاتی ما کشش داشته باشد تلاش خواهیم نمود که همچون گذشته ولو به بهای جان خواهران و برادرانمان تا وقتی که راههای مسالمتآمیز ابراز عقیده و فعالیت انقلابی مطلقاً مسدود نشده و بهاصطلاح حجت تمام نگردیده است از عکس العملهای خشونتبار و قهرآمیز بپرهیزیم».
در همین نامه نوشتیم که به قانون اساسی شما (ولایت فقیه) رأی ندادهایم اما به آن التزام داریم، وانگهی خود شما سال ۶۰ را سال قانون و عطوفت و برادری اعلام کرده اید، چرا از آزادیها خبری نیست و کمترین تقاضای کارگر و دهقان ایرانی با خانهخرابی و گلوله و حتی مثل کردستان با بمباران و محاصرهٔ اقتصادی مواجه میشود؟
نوشتیم که چه در مورد ما و چه در مورد هر کس که مختصر مخالفتی با انحصارطلبی بکند، بیدریغ به اینکه عامل آمریکا یا عامل عراق است متهم میشود؛ نوشتیم که زندانها انباشته از مجاهدین است و شکنجه و کشتار آنان بیامان ادامه دارد؛ نوشتیم که تجار وابسته به رژیم در شرایطی که گرانی و بیکاری بیداد میکند بالاترین سود تاریخ بازار ایران بهمبلغ ۱۲۰میلیارد تومان (بیش از ۱۳میلیارد دلار به نرخ روز) را بالا کشیدهاند؛ نوشتیم که خودتان به کردستان لشکر و سپاه برده و سرکوب میکنید و بعد مجاهدین را به تأسیس جمهوری دیگری در لاهیجان و گیلان متهم میکنند.
همچنین نوشتیم که حضرتآیتالله، حتی خدیو مصر هم وقتی دید که پیراهن یوسف از جلو پاره نیست، قلباً به بیگناهی او قانع شد، اما چگونه است که در دوسال گذشته همیشه کشتهها از مجاهدینند ولی باز این خود ما هستیم که متهم به تحریک و حادثهسازی میشویم؟ بگذریم که قاضیالقضات شما ـ بهشتیـ حتی بهشهادت رساندن خواهران و برادرانمان را هم درمنتهای وقاحت بهخود ما نسبت میدهد و لابد مسئول بمبگذاریها هم خود ما هستیم!
«از این حیث در برابر تکلیفی که گوشزد فرمودید، چهچارهیی جز نوشتن و تقدیم وصیتنامهها باقی میماند؟ کما اینکه امروز اوضاع بهجایی رسیده که خواهران و برادران نوجوان ما نیز حتی برای فروش یک نشریه، ابتدا وصیتنامهها را مینویسند و آنگاه میروند».
در پایان هم از او خواستیم برای بیان مواضع و تشریح اوضاع و شکایات و اثبات حرفهایمان به دیدنش برویم، با این امید که زندگانی مسالمتآمیز هر چه بیشتر ادامه یابد و تشنجی در کار نباشد.
قیام ۳۰خرداد
چندروز بعد خمینی مجدداً به صحنه آمد و با تهدید و خط و نشان کشیدن بیشتر گفت که لازم نیست به دیدن من بیایید، من خدمت میرسم!
خمینی: من اگر در هزار احتمال یک احتمال می دادم که شما دست برخواهید داشت از آن کارهایی که می خواهید انجام بدهید حاضر بودم که با شما تفاهم کنم و من پیش شما بیایم لازم هم نبود شما پیش من بیایید
سپس توقیف الباقی روزنامهها و عزل رئیسجمهور رژیم، که مورد حمایت مجاهدین بود، صورت گرفت و رژیم بهصورت خلص، یکپایه و ارتجاعی گردید. خمینی حاکمیت ارتجاعی مطلقهٔ خود را بهتمام و کمال مستقر کرد و دیگر هر گونه امید برای اصلاحپذیری رژیمش همراه با آخرین قطرههای آزادیهای سیاسی، بیشکاف و علی الاطلاق از بین رفت.
در آستانهٔ ۳۰خرداد، علاوه بر آن همه شهید، ما بدون اینکه حتی یک گلوله شلیک کرده باشیم، چند هزار زندانی شلاقخورده داشتیم. در نمایشهای جمعه، در رادیو و تلویزیون و مطبوعات رژیم، در مجلس ارتجاع و حتی در جلسات هیأت دولت و در سخنرانیهای خمینی در جماران، همه میدیدند و میشنیدند که شعار اصلی مرگ بر مجاهدین بود.
خمینی میگفت خودشان خودشان را شکنجه میکنند و رسانههای او بهصورت شبانهروزی از هیچ لجنپراکنی بهما فروگذار نمیکردند. آنها از فساد درونی مجاهدین، وضعیت زنان و مردانشان و از وابستگیشان در آنواحد به آمریکا، شوروی، اسراییل و عراق، داستانها بههم میبافتند.
بگذارید روز ۳۰خرداد را ـ بازهم از همان کتاب که گفتمـ بخوانم: «در روز ۳۰خرداد، جمعیت زیادی در بسیاری از شهرها ظاهر شد، بهخصوص در تهران، تبریز، رشت، آمل، قائمشهر، گرگان، بابلسر، زنجان، کرج، اراک، اصفهان، بیرجند، اهواز و کرمان. در تظاهرات تهران بیشاز ۵۰۰هزار نفر مصمم شرکت کرده بودند. اخطار علیه تظاهرات بهطور مستمر از شبکهٔ رادیو و تلویزیون پخش میشد. حامیان دولت به مردم توصیه میکردند که در خانههایشان بمانند. بهعنوان مثال سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی از جوانان خواست که جان خود را بهخاطر لیبرالیسم و کاپیتالیسم از دست ندهند. آخوندهای عالیرتبه اعلام کردند که تظاهر کنندگان بدون توجه به سنشان بهعنوان "محارب با خدا" محسوب میشوند ودرنتیجه درهمان محل اعدام میشوند. حزباللهیها مسلح شده و با کامیونها آورده شده بودند تا خیابانهای اصلی را ببندند. به پاسداران دستور شلیک داده شده بود. تنها در محدوده دانشگاه تهران ۵۰تن کشته، ۲۰۰تن زخمی و ۱۰۰۰نفر دستگیر شدند. این فراتر از همه درگیریهای انقلاب اسلامی بود. مسئول زندان اوین (لاجوردی) با خوشحالی اعلام کرد که جوخههای اعدام ۲۳تظاهر کننده، از جمله چند دختر نوجوان، را اعدام کردهاند. دوران ترور آغاز شده بود» (از همان کتاب).
بله، این هم از «سال قانون و برادری و عطوفت» در قاموس خمینی!
در سرفصل ۳۰خرداد سال۱۳۶۰ زمان تصمیمگیری قطعی فرا رسیده بود. در برابر ارتجاع مهیب و قهاری که میرفت خود را یکپارچه و یکپایه کند و سلطنت مطلقهٔ فقیه را مستقر سازد، دیگر جای مانور و تحرک سیاسی باقی نمانده بود. یا باید تسلیم میشدیم و به «حیات خفیف و خائنانه» رضا میدادیم و، مانند حزب توده در کودتای 28مرداد، بهمسئولیتمان پشت میکردیم و در تاریخ ایران نفرین میشدیم، یا میباید دست از همهچیز میشستیم و ـ ولو با سنگینترین بهای خونین و با الهام از سیدالشهدا حسینبن علی (ع) ـ بهطرزی عاشوراگونه از شرف خود و خلق در زنجیرمان نگاهبانی میکردیم و سرفراز میماندیم، و ما این راه را برگزیدیم. هیهات مناالذله!
از آن پس، ۳۰خرداد ، با همهٔ درخشش و سرخفامیاش، حدفاصلی شد و شاخصی برای دموکراسی و دیکتاتوری و سرمشقی برای آنچه باید کرد. البته اضداد مقاومت ایران، همهٔ وادادگان و وارفتگان و کسانی که در ابتدا یا انتهای حرفهایشان، دیکتاتوری دینی را بر این مقاومت ترجیح میدهند و این مقاومت را بهسود آخوندهای خونآشام تخطئه میکنند، کماکان حق! دارند از ۳۰خرداد الگویی برای آنچه هرگز نباید کرد ترسیم و تصویر کنند، اما مردم و تاریخ ایران قضاوت خود را دارند.
فکر میکنم پس از ۲۸سال، قیام ۳۰خرداد ۱۳۸۸ و سلسله زنجیر خیزشهایی که تا قیام عاشورا در ۶ دیماه ۱۳۸۸ یک نقطهعطف تاریخی را تصویر کرد، از همین قضاوت نشان دارد.
یکبار به خمینی و دربار آخوندی هشدار دادم کار را به آنجا نرسانند که مجبور شویم مشت را با مشت و گلوله را با گلوله جواب بدهیم.
مسعود رجوی: مگر ما چه کردیم جز تحمل رنج و اسارت ولی بگذارید تأکید بکنم وای به روزی که تصمیم بگیریم مشت رو با مشت و گلوله رو با گلوله پاسخ بدیم
سالها بعد سرکردگان رژیم در این باره بسیاری نکات گفتند که من فقط سه نمونه ر ا نقل میکنم اما مسئولیت حرفها و برچسب تروریستی آنها را به خودشان وا میگذارم:
-موسوی تبریزی دادستان خونآشام خمینی گفت: «در همان شهریور سال ۶۰ که من پس از شهید قدوسی در سمت دادستانی انقلاب قرار گرفتم ۶۴۰ نفر تنها در تهران به دست منافقان ترور شدند» (خبرگزاری ایسنا ۲۱/۶)
-رئیس اداره بدنام اطلاعات رژیم در بروجرد در مورد وقایع بعد از ۳۰خرداد سال ۱۳۶۰ در این شهر اعلام کرد: «در سال ۱۳۵۹ بهدلیل فضای مساعد سیاسی بروجرد، مرکزیت تشکیلات منافقین از لرستان و همدان به بروجرد منتقل شد. اعضای این گروهک توانسته بودند در آن زمان عدهیی از جوانان را اغفال کنند و بیش از ۲۲۹ اقدام نظامی. از آنها گزارششده بود. وی افزود: شهرستان بروجرد از جمله شهرهایی است که بیشتر دانشآموزان و دانشجویان آن چادری هستند»! (خبرگزاری رسمی رژیم- ۳ آذر ۱۳۷۹)
-یکبار هم در همین اواخر، سفیر رژیم در عراق (پاسدار کاظمی قمی) گفت: «در مقاطعی در کشور در یک روز نزدیک به ۲۰۰ ترور داشتیم و ایران توانست چنین فضاهایی را کنترل کند» (خبرگزاری ایسنا- ۱۰/۲/۸۵).