تجدید عهد با حنیف کبیر در شصتمین سالگرد بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران-قسمت دوم
تجدید عهد با حنیف کبیر در شصتمین سالگرد بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران
شعر اتفاق ـ احمد شاملو
مردی ز باد حادثه بنشست
مردی چو برقِ حادثه برخاست
آن، ننگ را گُزید و سپر ساخت
وین، نام را، بدون سپر خواست
ابری رسید پیچانپیچان
چون خِنگ یالش آتش، بر دشت
برقی جهید و موکبِ باران
از دشت تشنه، تازان بگذشت
آن پوکتپه، نالاننالان
لرزید و پاگشاد و فرو ریخت
و آن شوخبوته، پُرتپش از شوق
پیچید و با بهار درآمیخت
پرچینِ یاوه مانده شکوفید
و آن طبلِ پُرغریو فرو کاست
مردی ز باد حادثه بنشست
مردی چو برقِ حادثه برخاست
ایمان می بارید از قدم و نفسشان
مسعود رجوی-۴ خرداد ۱۳۷۳
ایمان میبارید از قدم و نفسشان. مخصوصاً محمد حنیف، که در آن روزگار که کسی با این چیزها کاری نداشت، چنین توانمندی و ظرفیتی داشته باشه، اگر چه مشیت این بود، شاید هم بزرگی و نقش و رسالت اون، که روزهای بعدی را ندید، روزهای ماندگاری و رشد و ارتقای همان مجاهدین را و در یک سرفصلی بهشهادت رسیدند که هنوز چیزی تعیینتکلیف نشده بود. اساساً مجاهدینی که قرار بود باشد، ضربه خورده بود.
شاید هم من دارم معکوس میگویم، بهخاطر همان خونها بود که از قضا مجاهدین آن روزگار، مجاهدین شدند. یعنی چیزی چرخید.
در مثل، همچنان که اگر امام حسینی نمیبود و عاشورا، آن موقع کسی نمیفهمید، خب، خبری نبود، چیزی نبود! حتی برای اینکه خودش فهم بشود، باید خودش نثار بشه، خیلی سنگینه، ولی اصلاً امام حسین یعنی همین دیگر! شکوندن بنبست یعنی همین! از تیرگی و جهل و لجن درآمدن، یعنی همین! و این سنگینترین بهایی بود که مجاهدین پرداختند.
آنهایی که آن موقع از بیرون آمده و گفتند که تمام شده، تی کشیده شده. شهرامی و بهرامی آمدهاند و فاتحه خواندهاند به همه چیز. بعد دیدیم که آرم سازمان را هم فضلاللهاش را برداشتهاند و میگویند، سازمان مجاهدین مارکسیست شده، حالا سازمان چه جوری به ما هو سازمان میتواند مارکسیست بشود، و باز هم ساواک بود که دستافشانی و پاکوبی میکرد و این اپورتونیستهای نمیدانم چه بگویم، خائن، اینها هم که کک شان نمیگزید. در واقع بهترین کمک را به خمینی کردند، با منفجر و منهدم و متلاشی کردن سازمان مجاهدین.
بدتر از خودشان پشت سر اینها آخوندهایی که تا آن موقع مثل جنی که توی بطری پلمب شده باشد و زیر هژمونی ما بودند، همین رفسنجانی، همین ربانی، همین خامنهای، این پدر سوخته آن قدر ارادت کیش ممد آقا بود که چی. یا میرفت تبریز آخوندهای آنجا را میدید. اینهایی که خیلی قربانصدقه ما میرفتند، از جمله همین رفسنجانی، ربانی، اینها شدند، آن موقع از نظر سیاسی نمیفهمیدیم که اینها بیخودی عاشق سینه چاک مجاهدین نشدهاند، معقول روی موج مجاهدین از مردم پول میگیرند. بعد هم که آخوندها ریختند سرمان،
با این حال میباید، مجددا، از صفر و ای بسا زیر صفر اگر میراث حنیف چیز پایدار و ماندنی بود، باید احیا میشد. آن مقدار که توانستیم یک کارها، جزوه نویسیها، بحث ها، بیانیه ضداپورتونیستی، اون ۱۲ مادهای، ۲۸ سؤال، اگر این چیزها یادتون باشه، در اوین آن روزگار در آوردیم.